پيامهاي ارسالي
شکار لحظه ها
96/6/4
*فانوس
رفتم نظرتونو ببينم خانوم هور:)
حسين هاتفي.
*واقعا آموزش و پرورش هست؟* يا آموزش خالي...يا پرورش معکوس!!
حسين هاتفي.
چه بايد گفت از اين همه بي تفاوتي مسئولين فرهنگي و آموزشي...وقتي هم که ميگويي طرد ميشوي
*فانوس
بله دقيقا:(
+
سلام. *الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا* زيباترين و خوشايند ترين اتفاق زندگي ام رسيدن به مقام *ابوت* (پدر شدن) بود. اين شيريني امروز کامل شد، براي اولين بار خطاب به *بابا* شدم. هديه روز پدر را پيشاپيش گرفتم. اي *مهربانترين* نتوانم که شکرت را به جا آورم.
همابانو
96/6/4
+
سلام بر دوستان و بزرگواران. *هفته پيش همچون شبي فيدي در کربلا زدم و راهي حرم شدم. هيچ بر زبانم جاري نميشود* فقط حسرتي سخت ميکشم. يکي فرمود هفته پيش بابت اون فيد دلش کربلايي شد و دلش تنگ حرم. شما بگوييد با اين دل تنگ و بي معرفتم چه کنم. دعاي کميل اين هفته را چگونه بخوانم؟ وقتي دل ميگيرد چه بايد کرد*
همابانو
96/6/4
+
[وبلاگ]
*ولي نعمت مردم ايران*
هر طلبه، کوچک و بزرگ، با معرفت و بي معرفت، همه حساب ديگري با شما دارند. جسارت است که نام اين حساب را مادري گذاشت، ولي چنان کريمهاي که ميتوان اين جسارت کرد.
براي طلبهي ناسپاس و حقير و ضعيف النفسي چون نگارنده حتي گفتن اين واژه هم خوشايند است.
http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/169/
جبهه مقاومت اسلامي
96/1/17
افتخارش اين است که در سالگرد ولادت اين بانو، شيرينترين لحظهي طلبگياش با بهترين سرباز ولايت سپري شده و تاج افتخار و سربازي و عهد و پيمان با صاحبش را از اين روز به يدک ميکشد. بدا به حالش که در سالگرد شهادتش محروم از عرض ادب و حضور در خانهاش است.
ايام پيروزي انقلاب اسلامي ايران با شهادت ايشان همزمان شده است. ايراني که 35 سال يکّه و تنها و با عزت و اقتدار مقابل همه جهان و قدرتها ايستاده است. ايراني که بدون اغراق، اميد حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه است و بي شک عنايت خاص به رهبر و مردمش دارند. همه اين عزتها و خواستنها و توانستنها را امام خميني رحمه الله به ما ياد داد.
سخن به گزافه نيست اگر بگوييم اين بانو ولي نعمتِ ...
+
[وبلاگ]
*آب رو بريز روي لپ تاپ!*
کلي هزينه ميکني تا يک لپ تاپ ظريف و زيبا و داراي امکانات خوب بخري. هنگام کار با لپ تاپ خسته ميشوي و يک ليوان چاي داغِ لب سوز و لب دوز و قند پهلو کنار لپ تاپ ميگذاري تا نوش جان کني.
حواست نيست و دستت به ليوان ميخورد و صاف روي لپ تاپت ميريزد! صداهايي از لپ تاپ بلند ميشود و صفحه خاموش ميشود و ديگر هر کار ميکني روشن نميشود ...
http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/168
جبهه مقاومت اسلامي
95/10/22
اين همه هزينه با يک ليوان چاي از بين رفت! نه تنها هزينهي لپ تاپ بلکه اطلاعات مفيد و فعاليتهاي فراوان که ساعتها و چه بسا ماهها و سالها زحمت آن را کشيده بودي به يک چشم بر هم زدن نابود شد و رفت که رفت!
در انتظار آفتاب
95/10/15
+
[پيامک]
بايد هم اينگونه پر از موج باشي
وقتي که وصل اقيانوس نباشي!
.
البته اقيانوس هم موج داره ها:)
دلهايتان دريايي و بدون موج و وصل اقيانوس
عسل و سمفوني آغاز
95/7/26
+
*مرحمت* گفت: «آقا جان! من از ادربيل آمدم تا اين جا که يک خواهشي از شما بکنم.» رييس جمهور عبايش را که از شانه راستش سُر خوره بود درست کرد و گفت: «بگو پسرم. چه خواهشي؟»
*-آقا! خواهش ميکنم به آقايان روحاني و مداحان دستور بدهيد که ديگر روضه حضرت قاسم عليه السلام نخوانند!*
-چرا پسرم؟
*مرحمت* به يک باره بغضش ترکيد و سرش را پايين انداخت و با کلماتي بريده بريده گفت:
همابانو
95/7/26
«آقا جان! حضرت قاسم عليه السلام 13 ساله بود که امام حسين عليه السلام به او اجازه داد برود در ميدان و بجنگد، من هم 13 سالم است ولي فرمانده سپاه اردبيل اجازه نميدهد به جبهه بروم. هر چه التماسش ميکنم، ميگويد 13 سالهها را نميفرستيم. اگر رفتن 13 ساله ها به جنگ بد است، پس اين همه روضه حضرت قاسم عليه السلام را چرا مي خوانند؟»
... کمتر از سه روز بعد، فرمانده سپاه اردبيل، مرحمت را خوشحال و خندان ديد که با حکمي پيشش آمد. حکم لازم الاجرا بود. مي توانست باز هم مرحمت را سر بدواند ولي مطمئن بود که مي رود و اين بار از خود امام خميني رحمة الله عليه حکم مي آورد. گفت اسمش را نوشتند و مرحمت بالا زاده رفت در ليست بسيجيان لشکر 31 عاشورا. *حکايت ديدار شهيد مرحمت بالازاده با مقام معظم رهبري را در لينک فيد بخوانيد*
4 فرد دیگر
39 فرد دیگر
+
[وبلاگ]
*عکس ها سخن مي گويند!*
طاعات و عبادات گذشتهتان قبول
توي ماه مبارک رمضان در اين شهر دوري که تبليغ رفته بودم يه روز يکي از جوونهاي مسجد، عکس دخترم رو توي گوشيش نشونم داد، تعجب کردم و پرسيدم اين رو از کجا آوردي؟!
گفت خواهرم از عکس پروفايل خانم شما ذخيره کرده بود، منم از ايشون گرفتم!
يه لحظه بهم برخورد، چرا عکس دخترم توي گوشي ايشون هست؟ http://mehraban63.parsiblog.com/Posts/176
*ياس*
95/4/27
و چقدر عجيب هست اين فضاي مجازي و صد افسوس که خيلي از ماها توجه نميکنيم به اونچه در اين فضاي بي در و پيکر ميگذره، و هزار افسوس بيشتر که نميدونيم بايد چيکار کنيم و چه فرهنگي بايد در استفاده از اون داشته باشيم و مخاطبين ما کيا هستند و چه ويژگيهايي دارند و با هر رفتار ما چه اتفاقي ميافته! ... بقيه رو اگر دوست داشتيد لطفا در وبلاگ بخونيد.
+
[وبلاگ]
*سيلي امام بر چشم چران*
دو نفر که انگار از پشت کوههاي قاف آمده بودند نظر چند زنجيرزنِ امام علي عليه السلام را جلب کردند! جوان زنجير ميزد و نگاه ميکرد، حتي با نگاهش بدرقهشان هم کرد! و از صورتش لبخندي را هم هزينه نمود.
کاش چنين صحنهاي به چشم نميخورد، کاش جوان عزادار ما خودش را کم نميفروخت، کاش زنجير عزايش را به نگاهِ هرزه نميفروخت، کاش نظر رحمت دائمي مولا را به نيم نگاه کوتاهي نميفروخت،
پارسي نامه
95/4/27
کاش اين لبخند هوس آلود را به لبخند و رضايت علي عليه السلام نميفروخت!
کاش خبر داشت که چه بسا اگر خود مولا علي عليه السلام حضور داشتند بر صورتش سيلي ميزدند! کاش خبر داشت که مردي به عمر گفت: حق مرا از علي بن ابيطالب بگير. عمر گفت: حق تو از چه قرار است؟ آن مرد گفت: سيلي بر من زد. عمر از علي عليه السلام پرسيد: آيا تو به اين مرد سيلي زدهاي اي اباالحسن؟ حضرت علي عليه السلام فرمود: آري. عمر گفت: به چه
به چه علت؟
حضرت علي عليه السلام فرمود: «رأيته يتامل حرم المؤمنين في الطواف» *ديدم در حال طواف به ناموس مؤمنين چشم چراني ميكند*. عمر گفت: «احسنت يا اباالحسن» كار خوبي كردي اي اباالحسن، آنگاه رو به آن مرد كرد و گفت: «وقعت عليك عين من عيون الله» چشمي از چشمان خدا تو را ديد ـ و بر تو سيلي زد ـ پس حقي به گردن علي عليه السلام نداري تا من وي را بازخواست كنم. رياض النضرة، محب الدين طبري، ج 2 ص 145.
+
[وبلاگ]
*پيچ و خم تبليغ (1)*
با اشک مادر و چهره غمگين پدر و بدرقهي آنها دوران پر پيچ و خم تبليغِ خارج از زادگاه آغاز شد. دوست و اقوام از کوچک و بزرگ مخالف بودند و هر کدام به نوعي مخالفت خود را ابراز ميکردند و دستور به ماندن در شهر ميدادند. اما به دلايلي که قابل ذکر نيست بنا بر رفتن بود.http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/153/
پارسي نامه
95/4/27
اين سفر و تبليغِ ماه مبارک، سه نفري آغاز شد و با ديگر سفرها فرق ميکرد. بزرگترين و مهمترين رسالت هر طلبه تبليغ است که اين توفيق براي بعضي در مناسبتهاي مختلف فراهم ميشود. خوشا به سعادت آنها که دائم در اين پيچ و خم و مشغول دلدادگي با صاحب و مولا هستند.
راه طولاني بود. براي فرار از گرماي جاده مجبور بوديم صبح زود با پرايدو حرکت کنيم.
(همراه با واو، نبايد کلاس پرايد را پايين آورد. اميدوارم پرادو سواران ناراحت نشوند. گرچه آن هم کلاس ندارد!) بودن همسر و همسنگر و فرزند در اين تبليغِ طولاني حس و حال و البته مشکلات متفاوت ديگري داشت. جادهها و شهرها يک به يک پشت سر گذاشته شد و حوالي ظهر به محل تبليغ رسيديم.
طبق آدرس به پيش ميرفتيم؛ آسفالت؛ جاده خاکي؛ و انتهاي يک کوچه که ...
2 فرد دیگر
19 فرد دیگر
+
[وبلاگ]
*پيچ و خم تبليغ (2)*
خدا را شکر؛ طلبهاي بود که نماز جماعت را خواند، البته هيچ کس متوجه دليل نشد! زمان ميگذشت و هر چه با دوستمان (مسئول اداره تبليغات اسلامي) تماس ميگرفتيم در دسترس نبود! (بعداً کشف شد که در آبشار شهر مشغول نماز جماعت و سخنراني بوده است.)http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/154/
پارسي نامه
95/4/27
مضطرب و گوشي به دست و البته به دور از چشم پسر همسايه که خانهشان کاملاً به ما اشراف داشت، قدم زنان به اينسو و آنسو ميرفتم.
+
[وبلاگ]
*رنگ باختن معنويت*
وسطهاي دعاي جوشن کبير مردم درخواست کردند که ميخواهند استراحتي داشته باشند. بلند شدم و رفتم چايخانه مسجد و با بر و بچ تدارکات خوش و بشي داشته باشم و البته چايي هم نوش جان. صداي جر و بحث و حالت نيمه فرياد از فضاي مسجد به گوش ميرسيد. خادم جوان مسجد وارد چايخانه شد. پرسيدم جواد چه خبره؟ گفت هيچي، يکي دو نفر يا بيشتر به مسئول هيئت أمناء اعتراض داشتند.
پارسي نامه
95/4/27
جمعيت خانمها زياد بود و مقداري از فضاي عقب مسجد به خانمها داده شده بود. آن وقت مشکل اينجا بود، پنکهاي که عقب مسجد بود ديگر بر فراز سر آقايان به چرخش در نميآمد و گرماي هواي اين شهر خوش آب و هوا همراه گرماي معنويت، باعث اذيت جسم و جان آقايان ميشد. از همه مهمتر تکيه گاه عقب مسجد هم از آنها ربوده شده بود! http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/149/
... چه کسي دعا بخواند؟ چند فراز بخواند؟ چرا صدا بلند نيست؟ چرا صدا اکو ندارد؟ باند بلندگو اين طرف باشد، آن طرف نباشد. اين تعقيب نخواند، اين اذان نگويد، اينجا جاي اوست (سرقفلي داره) تو نبايد بنشيني، حرف و حديث گفتن پشت سر همديگر در کادر مسجد و ... همه و همه از عواملي است که معنويت را از بين ميبرد و آن هدف اصلي نماز و مسجد و دعا و مناجات فراموش ميشود ...
+
[وبلاگ]
*شورِ بدون شعور*
بعد از نماز صبح وقتي که دعاي عهد خوانده ميشد گفت حاج آقا روزه نيستم، سحري نخوردم، امروز کار زياد داريم نميشه روزه شد. دعا ميخواندند و لبخندي زدم. قرار بود تعدادي از جوانان مسجد و محل، زمين بزرگ کنار مسجد را براي جشن ميلاد امام حسن عليه السلام آماده کنند...
پارسي نامه
95/4/27
+
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ
هرگز به (حقيقت) نيکوکاري نميرسيد مگر اينکه از آنچه دوست ميداريد، (در راه خدا) انفاق کنيد.
*ـ تو هم مثل من اون چراغ خوراک پزي توي کارتون رو دوست داري؟
ـ آره.
_ حالا که اينطوره هديه اش مي کنيم به مسجد.*
پارسي نامه
95/4/27