پيامهاي ارسالي
+
شايد بايد به آن دسته از مديراني که فرزندانشان را #ژن—برتر ميدانند و براي رفاه و اقامتشان در کشورهاي غربي از هيچ کوششي دريغ نميکنند فهماند ژن برتر همانها بودند که هنوز استخوانهايشان هم برنگشته است. #ميراب_عطش
قائنات و زعفران
103/9/4
+
و اين چنين است که از نماز بعنوان ستون دين ياد شده و هر وقت عمود خيمه را فرو افکنند خيمه گاه به طرفه العين فرو خواهد افتاد و ديگر چيزي باقي نخواهد ماند که نمادي از خيمه باشد .. اقامه نماز شرط قبول ساير حسنات است و چون اين شرط بجا آورده نشد مجالي براي عرضه باقي واجبات و حسنات نخواهد بود. #ميراب_عطش
قائنات و زعفران
103/9/4
+
تمام زندگي ام را زيرو رو کردم شايد برايت جايگزيني بيابم غافل از اينکه همه زندگي ام فقط "تو" بودي ..... #ميراب_عطش
قائنات و زعفران
103/9/4
786.سلام.وقت بخير.مطلب زيباي شما به عنوان يادگاري
تو کانال(ايتا) *دفتر خاطرات پارسي بلاگ* گذاشته شد.لطفا با عضويت در تنها *کانال ايتا پارسي بلاگ* از پست هاي *بچه هاي پارسي* حمايت کنيد. آدرس کانال براي تشريف فرمايي و عضويت شما.(با تشکر عليرضا عبدي،يک فنجان آرامش)583
||عليرضا خان||
103/3/3
{a h=mehrabooon}ميراب عطش{/a} زود نميگذرند جناب ميراب وقتي به آنها فکر ميکنيم اينطور بنظر مياد :) بهتر بگويم ، هنگاميکه خداوند لحظه به لحظه عمرمان را بررسي ميکند دقيقا متوجه طول و عرض آن ميشويم @};-
+
شايد حدود ده سال پيش بود که اتفاقي با محيط پارسي يار و پيامرسان آن آشنا شدم، غريبه اي بودم در دل يک شهر ناشناس که باقي همه با يکديگر شناس بودند و ما غريبه ها هم کم کم محله خود را در اين شهر بنا کرديم. يادم هست روزهاي اول تا مي آمديم مانند يک تراکتور فيدها را شخم ميزديم و از ابتدا تا انتها را لايک ميکرديم شايد که بر دل صاحب فيد مقبول افتد و نگاهي به مطالب ما تازه واردها نمايد اما دريغاا#ميراب_عطش
my writings
102/11/15
تازه اين اول ماجرا بود و مشکل وقتي آغاز شد که فهميديم گروهي بنام دبيران مجله هم وجود دارد که مطالبي را با عنوان برتر براي مجله انتخاب ميکنند و چشمتان روز بد نبيند که به چه آب و آتشي خودمان را زديم که اين باصطلاح دبيران ما را هم ببينند اما انگار نه انگار و چه روزهاي شلوغ و پر ترافيکي داشت اين شهر
{a h=baran40}3خاطرات{/a} سلام خب تقريبا اينطوري بود و همون شخم زدن ها باعث شد درخت دوستي نشانديم و با يک تازه وارد مثل خودم آشنا شدم و بعد از اون بود که کم کم دايره دوستي ها بزرگ و بزرگتر شد
+
با يکي از دوستان داشتم صحبت ميکردم که گفتم آدم بايد در طول شبانه روز هشت ساعت کار کند و هشت ساعت به اوقات فراغت روي آورد و هشت ساعت ديگر را هم استراحت کند و او پرسيد: خودت هم به اين گفته عمل ميکني ، بادي در غبغب انداختم و گفتم: بله .. دقيقا ، و ادامه دادم : هشت ساعت با بچه هاي پيامرسان در رابطه با اقتصاد و سياست بحث و تبادل نظر ميکنيم
خادمة الشهدا
102/7/1
و اينگونه به مشاوره اشتغال داريم ، هشت ساعت بعدي را مشغول لايک زدن فيدهاي يکديگر ميشويم که اينهم فراغتمان است و هشت ساعت استراحت را هم در اتاق معتادين پيامرسان به چرت زدن ميگذرانيم .. و او که از تعجب دهانش باز مانده بود گفت : بابا شما ديگه کي هستين ... دي
نه 24 ساعت رو در پيامرسان هسيم ... 8 ساعتشو کار ميکنيم .. 8 ساعتشو خوابيديم ..8 ساعتشم همون که شما گفتين!:دي
+
کسي يادش مياد چند روز پيش اينجا جناب حسين عاشقتريني داشت خانم قاصدکي داشت اما الان چند روزه تشريف ندارن عجب دوستايي هستين که به اين زودي فراموش ميکنين
برج هاي خنک کننده
101/3/11
+
سلبريتي ها و سوپراستارها در اين دنيا مانند آن آسمانخراش هاي زيبا و نوراني هستند که تلالوشان مانع ميشود درون آن ساختمان هاي سر به فلک کشيده را ببيني و هرگاه دمي گرفتار ديدن اين لامپهاي الوان ميشوي ديگر فرصتي براي انديشيدن نداري اما آدمهايي هستند که همچون ديوارهاي کاهگلي يک کوچه باغ قديمي، کهنه و شايد هم فروريخته اند اما... اما چه کسي ميتواند مدعي فراموشي عطر کاهگل اين ديوارها شود. گاهي يک نم نم..
.: ام فاطمه :.
101/2/13
نم نم باران کافي است تا در دلمان غوغايي بپا شود و به ياد آوريم تمام ياد روزهاي دور و نزديک دوستي هامان را.
همه خونه هاي کاهگلي و خشتي ، مثل قصراي طلاکار بهشتي تکدرختاي کهنسال و قديمي ، با خودي ها و غريبه ها صميمي سروده سال54 ـ 55
+
آلزايمر تنها دواي درد من است
براي فراموشي بعضي
آدم ها
آي آدم ها
نگذاريد يادتان در ذهن ديگران تلخ باشد
يک فنجان آرامش
99/7/17
+
سلام بر تمامي سحر خيزان پيامرسان .. وقتي عطر خاص ياران امام زمان در فضا ميپيچد ميفهمم دوست گرانقدرم نيز در اينجا هستند ... سلام ويژه به شما عزيز دل ...
شهيد هادي
99/7/6
+
سلام... نشد که بشه اما اگه ميشد چي ميشد.. قسمت نشد که ماهم رو صندلي ماه عسل بشينيم و به سوالاي دوستا جواب بديم هرچند ديگه حرف نگفته اي نمونده و تقريبا تا حدودي ميشناسين منو.. امروز حس کردم که ديگه وقت رفتن شده و واسه يه مدت يه سرو ساموني بايد به خودمون بديم.. هميشه لحظه هايي پيش مياد که گفتن خدانگهدار خيلي سخت ميشه
شهيد هادي
99/7/6
اما هر اومدني يه رفتني داره .. ميدونم تو اين مدت دل بعضي ها رو شکوندم و با برخي هم کار به بحث کشيده که همين جا از همه عزيزان عذر ميخوام و اميدوارم که منو ببخشن از چند تا از دوستا بخصوص محمد جواد دل و محمد مهاجر عزيز و حسين عاشقترين مهربان و راشد جان دوست داشتني و الياسي مهر آفرين کمال تشکر رو دارم که به گرمي با من برخورد ميکردن و هيچوقت اشتباهاتمو به رخم نکشيدن..
+
گاهي دلتنگي سلام ، از خداحافظي هم سنگين تر است . ميدانم که سلام ميگويم براي حضور اما وقتي ميفهمي که هرسلامي يک خداحافظي دارد از همان "س" سلام دلت تنگ ميشود براي جدايي که اتفاق خواهد افتاد ، هرچند گريزي از اين دلتنگي بعد از خداحافظي نيست ، اما به هر جهت ســــــــــــــــلام دوستـــــــــــــــــان از الان دلم واسه همتون تنگ ميشه
شهيد هادي
99/7/6
+
سلام به همه حضار گرامي خصوصا برادران شيردل محمد جواد س و راشد خدايي ، حسين عاشقترين و همچنين محمد مهاجر عزيز که ميدونم يواشکي ميادو ميخونه و تشريف ميبره .. خلاصه اينکه بنابر دستور اکيد برادران عزيز مخصوصا پدر خوانده معظم محمد جواد س برگشتيم که يک بارديگه از شاديتون خوشحال و از ناراحتيتون غمگين شم .. اما ... حالا شما جواب سلام بدين تا اين اما رو تو فيدي بعدي عرض کنم خدمتتون
شهيد هادي
99/7/6