پيامهاي ارسالي
+
[تلگرام]
آهويِ غزلخوانم و دلبسته ات اي شير
ايکاش که صيدت شوم از پرتوِ تقدير
زحمت به شکارم نکش اي مهرِ رُخَت دام
دل ، تا که شکارت شود آيد سويِ نَخجير
از چشمِ غزالم غزلِ عشقِ تو بارد
درحسرتِ آغوش تو از زندگي ام سير
مي غُرّي و مي خندي و شاداب و جواني
در عشقِ تو گريانم و دور از تو دلم پير
آزادم از آنروز که در دامِ تو افتاد...
اين دل، دلِ از عالَم و آدم شده دلگير
با اينهمه گرگ و سگ و روباه در اين دشت
آهويِ غزلخوانم و دلبسته ات اي شير
#مهدي.زکي زاده
در انتظار آفتاب
103/8/23
مستربچ و کامپاند پلي
سلام پيام متن عالي بود
مستربچ و کامپاند پلي
https://oralchem.com/%d8%ae%d8%b1%db%8c%d8%af-%d9%85%d8%b3%d8%aa%d8%b1%d8%a8%da%86-%da%a9%d8%b1%d8%a8%d9%86%d8%a7%d8%aa-%da%a9%d9%84%d8%b3%db%8c%d9%85-%d9%81%db%8c%d9%84%d8%b1/
ست فيد
سلام استاد مطالبتون عالي هست لطفاً به وبسايت من هم در مورد کفسابي سر بزنيد و نظرتون بگيد کفسابيت. https://kafsabit.ir/
به دنياي شعر و ترانه
سلام عالي بود خوشحال ميشم از وبلاگ من هم ديدن کنيد و نظرتون رو بفرماييد@};-
+
[تلگرام]
ستون ستون دلم روان شود بِبويِ عاشقي
بِپايِ سر ،بِپايِ جان ، روان بِکويِ عاشقي
خوشا دلي که تا رسد بِبَحرِ آرزويِ خويش
شبيه قطره متصل شود بِجويِ عاشقي
وخوانده رويِ نيزه آيه هايِ نور را سرش
که رَهنمايِ جان شود بِجستجويِ عاشقي
سري که در ره خدا، بريده گشت از قفا
لبِ عطش گرفته اش،شد آبرويِ عاشقي
و صاحبِ عمودِ آخرين ،اميرِ معرفت
بريده دست ميدهد به دل سبويِ عاشقي
#مهدي_زکي_زاده
در راهِ خدايِ #حسين ع و بر مرامِ #ظلم_ستيزي و #خدا_محوري و #مردمداري و #رعايت_حق_الناس همچون حسين ع باشيم ،الهي
ست فيد
103/6/24
مطالعه مطلب اينستاگرام مارکتينگ و نکات طلايي پيشرفت در آن! در سايت آنکادر https://uncadr.com/%d8%a7%db%8c%d9%86%d8%b3%d8%aa%d8%a7%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%85-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%aa%db%8c%d9%86%da%af-%d9%88-%d9%86%da%a9%d8%a7%d8%aa-%d8%b7%d9%84%d8%a7%db%8c%db%8c-%d8%a2%d9%86/
+
[تلگرام]
شهريار شهر عشق و شعر و ايمان حافظ است
حافظ آيات حق,آگه به قرآن حافظ است
پرچمش جاويد در ملک ادب افراشته ست
الگوي ايراني يي از عشق و عرفان حافظ است
#مهدي.زکي زاده
گراميباد ياد حضرت حافظ
2-لباس کار
103/3/31
+
[تلگرام]
به دوعالم ندهم ذره اي از خاک وطن
تا شوم ذره اي از خاکِ غزل خيزش،من
ساقه ام خشک اگر از دشمن و خويشَ ست چه غم
ريشه اي سبز مرا هست دراين ديرِ کُهن
#مهدي_زکي_زاده
شادو آبادو آزادباد ايرانمان الهي
2-لباس کار
103/3/31
+
[تلگرام]
چنان ماهي به شام تار,دختر
دلش از مهر حق سرشار,دختر
انيس مادر است و يار بابا
گل دردانه ي دادار, دختر
سرود رحمت حق,جلوه ي مهر
ظريف و ناز و شيرين کار, دختر
شروع شعر شاد شهرخورشيد
سحر را ميکند بيدار, دختر
زمان تنگي دل, خواهرانه
برادر را شود غمخوار, دختر
واز خواهر تواند کم نمايد
به يک گلخنده صد آزار, دختر
دري ازباغ جنت ميگشايد
پدر را لحظه ي ديدار, دختر
چومادر درنماز عشق باشد
بجان با چادر گلدار, دختر
کند با پاکي و طنازي و مهر
خدا را شکر پر تکرار, دختر
تبسم برلبش, گلواژه ي مهر
چنان ماهي به شام تار, دختر
#مهدي.زکي زاده
مبارکباد #روز_جهاني_دختر
بردختران مهربان و پاک سرشت و نيکو گفتار و کردار و انديشه ي سرزمينم
*قاصدك*
102/9/4
براي افزايش بهره وري و سود بيشتر در مجموعه کارواش خود از دستگاههاي کارواش بخار ما استفاده کنيد: https://cars-wash.com/steam-car-wash/
+
[تلگرام]
پرواز بدون بال و پر سهم دلم
درحصرم و رؤياي سفر سهم دلم
اي عشق سرت سلامت هرجاهستي
ازچشم توهست يكنظرسهم دلم؟
#مهدي.زکي زاده
صبح روزعيدميلاد امام مهرباني مان بخيروشادماني باد,بهاري باشيم الهي
مطالب حقوقي جديد
102/5/29
+
[تلگرام]
دل به آغوش انزوا بستم
منزوي خواندم و ترانه شدم
کندم از هرچه غير مهرت دل
غرق رويايِ شاعرانه شدم
خش خش از مرگ برگ مي خنديد
مردِ دلسردِ کوچه يِ پاييز
روي هر شاخه ام تبر مي رُست
جاي هرضربه اي جوانه شدم
کوچه درگيرِ کوچِ مهتاب و...
بسترِ قرصِ ماه بي خواب ...
اشکِ رعيت، شراب ارباب ...
شمع دلمرده را زبانه شدم
بغضِ غم مي خورد گلويم را
نان زند قيدِ آبرويم را
خون دل پر کند سبويم را
با گسل ها همآشيانه شدم
گله را جاي گرگ، چوپان خورد
زندگي در حياتمان مي مُرد
شحنه را دزد تا به زندان برد
پشتِ خونريزِ تازيانه شدم
شک نشان کرده شيخ ايمان را
داده بر سفره ها غم نان را
بسکه بدعهد بسته پيمان را
سمت پيمانه ها روانه شدم
تيرِ تقدير و داغ مرغ سحر
جنگل شعله، رقص خاکستر
مرگ اميّد و نسل ناباور
هر سري خسته بود، شانه شدم
زير بار زمانه خم نشدم
منت آلوده ي ستم نشدم
غرق روياي بيش و کم نشدم
فارغ از بند آب و دانه شدم
#مهدي_زکي_زاده
Mi amor
102/4/17
+
[تلگرام]
دلِ شکسته ام از اين شکسته تر نميشود
شبِ غريب، دلخوش از دمِ سحر نميشود
غمت مباد اگر به تيرِ طعنه ميزني مرا
درختِ خشکِ بيشه دلخور از تبر نميشود
نه مادر است دايه اي که شيرِ مهر ميدهد
و هرکه نان به خانه آوَرَد پدر نميشود
کلاغِ قصه هايِ من ميان راه مانده است
نمان به پايِ من که غصه همسفر نميشود
تو زاده يِ بهاري و من از قبيله يِ خزان
جوانِ پُر جوانه ، پير بارور نميشود
بنام زندگي اسيرِ آب و دانه ها شديم
پرنده يِ قفس، لبش به عشق، تر نميشود
#مهدي_زکي_زاده
زندگي کنيم در آزادي و عشق
نه فقط زنده در قفسِ آب و دانه
بلطف دادارِمهرآفرين
2-پوشاک
101/8/17
2-مقالات آموزشي
101/5/10
درود فراوان،از بزرگان اين مجموعه رخصت ميطلبم تا در اين وادي دشوار و در زير باران مصائب اقتصادي کشور و کمبود آگاهي، سايت علوم نوين و متافيزيکي فرافيزيک را به خدمت شما معرفي نمايم. سايت فرافيزيک در کنار نشر آگاهي به مباحث آموزشي علوم ماورايي از جمله پرواز روح، پاکسازي و فعالسازي چاکراها و چشم سوم و ديگر علوم ماورايي پرداخته است، نشاني سايت: https://faraphysic.ir
www.faraphysic.ir
+
[تلگرام]
بلنداي سرش اوج دماوند
دلش جاريست در پهنايِ اروند
غم نان بسته گرچه دست و بالش
دلي آزاده خو دارد هنرمند
#مهدي_زکي_زاده
مبارکباد بر اهل #هنر و #عشق
#روز_هنرمند
مهروزي و خيرانديشي هنرمان بادا
.: ام فاطمه :.
100/12/11
+
[تلگرام]
گريانده طفلِ بي شير ، آغوشِ مادري را
بابا بدونِ نان خورد ، شرمِ سِکندري را
بازار چاه کَن ها شد سکه چون نديدند
از هر عزيز اين شهر جز نابرادري را
اعجازِ فقر اينَست ، از هر دري درآيد
روزن گريز سازد رسمِ پيمبري را
شيخ از تبر بِدستش قصدِ هَرَس ندارد
سوزد اجاقِ حِرصش هَرخشک و هَرتَري را
زاهد خدا نترس و ترسا اسيرِ تکفير
حيران نشسته شيطان اين نابرابري را
دشمن سرِ مدارا دارد ولي دريغا
از دوستان نبينيم جز پشتِ خنجري را
شيرين به ذکرِ حلوا بندد دهان فرهاد
از نسلمان ربودند آيينِ دلبري را
تقويم اگرچه زخمي ست از برگريز آبان
رقصان به فرودين بين هر سرو باوري را
#مهدي_زکي_زاده
.: ام فاطمه :.
100/12/11
+
[تلگرام]
خدا هم مثل ما تنها تماشا ميکند چنديست
و ديو آورده ديواري که حاشا ميکند چنديست
نه تنها برگِ باغ افتاده دستِ مرگِ پاييزي
که هرجا جوجه اي نشمرده پَر وا ميکند چنديست
سحر زنداني کوه است و شب جولان دهد در شهر
به دفعِ پيله اش پروانه پروا ميکند چنديست
کلاس درسِ شادِ خويش را با اشک کرد آغاز
که مادر مشقش امضا جاي بابا ميکند چنديست
لباس کدخدا و شيخ و شاه و شحنه ميشي شد
بزحمت گرگ خود را بينشان جا ميکند چنديست
تبر نابارور زادي که پيکر دارد از شاخه
بجانِ جنگل افتاده ست وغوغا ميکند چنديست
درخت و انتظارِ سبزِ باران ، هجمه يِ طوفان
زبانِ سرخِ شاعر، دار پيدا ميکند چنديست
#مهدي_زکي_زاده
*ابرار*
99/8/10
+
[تلگرام]
دل به آغوش انزوا بستم
منزوي خواندم و ترانه شدم
کندم از هرچه غير مهرت دل
غرق رويايِ شاعرانه شدم
خش خش از مرگ برگ مي خنديد
مردِ دلسردِ کوچه يِ پاييز
روي هر شاخه ام تبر مي رُست
جاي هرضربه اي جوانه شدم
کوچه درگيرِ کوچِ مهتاب و...
بسترِ قرصِ ماه بي خواب ...
اشکِ رعيت، شراب ارباب ...
شمع دلمرده را زبانه شدم
بغضِ غم مي خورد گلويم را
نان زند قيدِ آبرويم را
خون دل پر کند سبويم را
با گسل ها همآشيانه شدم
گله را جاي گرگ، چوپان خورد
زندگي در حياتمان مي مُرد
شحنه را دزد تا به زندان برد
پشتِ خونريزِ تازيانه شدم
شک نشان کرده شيخ ايمان را
داده بر سفره ها غم نان را
بسکه بدعهد بسته پيمان را
سمت پيمانه ها روانه شدم
تيرِ تقدير و داغ مرغ سحر
جنگل شعله، رقص خاکستر
مرگ اميّد و نسل ناباور
هر سري خسته بود، شانه شدم
زير بار زمانه خم نشدم
منت آلوده ي ستم نشدم
غرق روياي بيش و کم نشدم
فارغ از بند آب و دانه شدم
#مهدي_زکي_زاده
+
[تلگرام]
غيرِ چشمانش نبيند ديده يِ مرطوبِ من
دور بادا چشمِ شور از قامتِ محبوبِ من
برلبش با خطِ خوش گلبوسه اي خواهم نوشت
تا به شيريني بخواند شوخِ شهرآشوبِ من
#مهدي_زکي_زاده