پيامهاي ارسالي
+
بـــراي بودن در اين *دنيا* به دل سنگـــي و روح آهني نياز داري تا بتوانـــــي در مقابل آن و آدم هايــش مقاومت کنـــــــــي...*عسل*
رضا صفري
95/1/6
+
زن که باشي عادت مي کني به نارو خوردن....! به اينکه: "آدم"ت برود با "حوا"ي ديگري، و تنها شريک تنهائيت ، تنهايت بگذارد.... و بي آدم شوي ،بي هوا ..... هم نفست،براي ديگري نفس بکشد.... تو ديگر نفس نداري براي ادامه... و چقدر سخت است اينگونه مردن...
روياے غير ممكن
94/12/16
+
در راه رسيدن به تو گيرم که بميرم اصلا به تو افتاده مسيرم که بميرم يک قطره آبم که در انديشه دريا افتادم و بايد بپذيرم که بميرم ... يا چشم بپوش از من و از خويش برانم يا تنگ در آغوش بگيرم که بميرم اين کوزه ترک خورد چه جاي نگرانيست ؟! من ساخته از خاک کويرم که بميرم خاموش مکن آتش افروخته ام را بگذار بميرم که بميرم که بميرم..
در انتظار آفتاب
94/12/9
+
اتفاق يک چيـــز زيبايســـت ... خودت را جاي گزين آن کن ، وقتـــي خواهيم افتاد ، او اتفاق اســـت ،حتي اگر بيوفتد شکست نخواهد کرد، چه خوب باشد چه بد!!! او عجيب است ، که هنـــگامي که وقتش ميرسد به فکرش هســتيم چگونه آن افتاد و چگونه حلش کنيم يا خوشحال ميشويم!!! اما در واقع ما يک کاري کرديم که باعث شد نتيجه اش را ببينيم و اين اتفاق است ...*عسل...*
زهرا بيگي
94/12/9
+
:D
روياے غير ممكن
94/11/21
+
لبخندت تعــادل شهر را به هم مي زند ...، تو بــخند، من شهر را مي سازم ...
2-عاشقانه اي براي تو
94/11/16
اصلا چه اهميتي دارد که شهرمتعادل باشد.. همين که تو در کنار قدمهاي من قدم ميزني.. همه چيز خود به خود.. به اوج قشنگيهايش مي رسد.. حتي روفتگري که ميان اين همه برگ..جاروب ميکندو.. آواز ميخواند.. اما چيزي که اين وسط هرگز متعادل نشد.. دلتنگيهاي من بود براي تو.. هر روز.. شديد تر از ديروز.. س ب ح ا ن // في البداهه بود.. :)