پيام
+
[وبلاگ]
*پيچ و خم تبليغ (2)*
خدا را شکر؛ طلبهاي بود که نماز جماعت را خواند، البته هيچ کس متوجه دليل نشد! زمان ميگذشت و هر چه با دوستمان (مسئول اداره تبليغات اسلامي) تماس ميگرفتيم در دسترس نبود! (بعداً کشف شد که در آبشار شهر مشغول نماز جماعت و سخنراني بوده است.)http://mehraban63.ParsiBlog.com/Posts/154/
پارسي نامه
95/4/27
حسين هاتفي.
مضطرب و گوشي به دست و البته به دور از چشم پسر همسايه که خانهشان کاملاً به ما اشراف داشت، قدم زنان به اينسو و آنسو ميرفتم.
حسين هاتفي.
زينب اما ساکت و آرام مشغول بازي و شيطنت و کشف کردن بخشهاي مختلف خانه بود، او زودتر از ما به همهي نقاط کور خانه آشنا شد، معروف است که هر موقع بچهاي آرام است و سر و صدا نميکند، حتماً خبري در راه است!
يکي از مراحل سخت و طاقت فرسا و البته شيرين و ماندگارِ زندگي هر پدر و مادر ...