پيامهاي ارسالي
+
سلام
کاش براي پارسي يار يا بهتره بگم پيام رسان و سيستم وبلاگ نويسيش
يه نسخه اندرويد درست ميکرديد
مهندس فخري به فکر باش ما نسخه اندرويد پارسي ميخوايم
اين يک پيشنهاد است جدي بگيريد
گل پسر دنيا*محمد*
101/6/2
[82%]
[7%]
[11%]
28 رای دهنده
[7%]
[11%]
5 فرد دیگر
10 فرد دیگر
+
قتي دلت گرفته باشه …
تمام آرامش يک ساحل را هم به تو بدهند …
باز هم دل تو بارانيست …
خيس تراز دريا خراب تر از امواج .
عرفان وادب
97/9/24
+
سلام مهندس فخري ...خوبيد ...احوال شما ...خداقوت ...مهندس كم پيداييد تو عمومي (ستاد ايجاد مزاحمت براي مهندس فخري )دي
.: ام فاطمه :.
97/3/5
+
سلام به همه دوستانم
بعد از مدت هاي طولاني پارسي باز کردم
يادش بخير يه زماني منم جزو معتادين پارسي بودم
اول صبح ميامدم پارسي تا آخر شب
ولي الان ماه تا ماهم پارسي باز نميکنم هي ي ي ي ي
راستيتش احساس غريبي ميکنم اينجا
کسي هست منو بشناسه ؟؟؟؟
.: ام فاطمه :.
97/3/5
+
قابل توجه دانشجويان عزيز : با سلام و عرض ادب دانشگاه اراک داره ي خبرنگاري دانشگاهي کشوري راه ميندازه و از همه دانشگاه ها ادمين ميپذيره . اين کار کاملا رسميه ما از وزارت ارشاد مجوز کرفتيم ي خبرنگاري دانشجوي .براي هر دانشگاه ادمين نياز داره .. اگه دوست داشتيد اين امتياز به شما واگذار بشه در دانشگاهتون به بنده اعلام امادگي کنيد
.: ام فاطمه :.
96/5/1
+
بسلامتي اون لحظه اي که از همه دنيادلت گرفته…
نه کسي رو داري باهاش دردودل کني…
نه دلت ميخواد کسيو ناراحت کني…
سکوت ميکني وتو دلت ميگي: باشه اينم ميگذره.
حضورپنهان .
94/9/27
+
وقتي ميام پارسي حال خوبي دارم
يه حس خاص
حس بچگي
* راوندي *
94/8/3
سلام عاطفه خانم.منم که ميام اينجا حس عجيبي دارم.شايد اون حس و حال قديم نيست.شايد اون اشناهاي قديمي نيستن.اگر روزي اينجا هر ثانيه ش دلتنگي داشت الان زمان مرتب خاک ميخوره و حس اومدن و نوشتن نيست.اميدوارم حس ديگران متفاوت باشه.
+
يه روز تو دانشگاه براي خوردن غذا رفتم سلف
دانشگاه ...
مستقيم رفتم سر ميزه اساتيد .. شروع کردم
به غذا
خوردن ..
استاد عصباني شد وبهم گفت تا حالا ديدي گاو
و پرنده
با هم غذا
بخورن؟ !
گفتم باشه من پرواز ميکنم .. ميرم يه جاي
ديگه غذا
ميخورم ...
استاد عصباني شد .. تصميم گرفت بعد جلسه
امتحان
حالمو بگيره
موقع تموم شدن جلسه امتحان .. استاد ديد
راهي براي
رد کردنم
نداره ..
رضا تنها ...
93/10/30
گفت ازت يه سوال ميرسم اگه منطقي جوابمو
بدي
بهت نمره
ميدم ..
قبول کردم .. بهم گفت دوتا کيسه هست ..
يکيش پره
پوله ...
يکيشم .. شعورو عقل ... کدومو انتخاب
ميکني؟
گفتم .. کيسه پراز پول رو .. استاد گفت ولي
من کيسه
شعور
وعقل رو انتخاب ميکردم .. گفتم .. ادم اون
چيزي رو
که نداره انتخاب
ميکنه !
استاد که خونش به جوش اومده بود .. زير
برگه
نوشت .. گاو ..
منم بهش توجهي نکردم . رفتم .. ولي بعد چن
دقيقه ...
+
بخشى از خاطرات سهراب درباره روز اول مدرسه:
«...مدرسه، خواب هاي مرا قيچي کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، يادم نخواهد رفت: مرا از ميان بازيهايم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها ديدم و غريب...از آن پس و هربار، دلهره بود که به جاي من راهي مدرسه مي شد...»
برگرفته از متن اتاق آبي به قلم سهراب سپهرى
«خنده بازار»
93/7/4