شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام‌هاي ارسالي

چراغ جادو
+ در گرگ و ميش روزگار براي خنده هاي بي دليل مان براي کودکانه زيستن دلم بسيار تنگ است و من هنوز براي داشتنت به هر دريايي مي زنم
+ عاشق کيست اميري به شاهزاده خانمي گفت : من عاشق توام ... شاهزاده گفت : زيباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ايستاده است ... امير برگشت و ديد هيچکس نيست . شاهزاده گفت: عاشق نيستي !!!! عاشق به غير از معشوقش به کسي نظر نمي کند ... !!
+ شب تاره،بي قراره،دلي که چاره نداره نفسم مونده تو سينه،چش من به راه ياره مثه ابر بارون ميباره،جونم و نگه مي دارم تا بياد داداش حسينم،سرم و رو پاش بزارم افتاده لرزه به دستم،رو همه چشمام و بستم تا حسين بياد بگيره،بوسه از سر شکستم
اي کاش فقط همين بود...
+ يا حسين
+ برايت دنيايي به زيبايي هرآنچه زيبايش ميداني آرزو دارم
+ جمعه اي بود وگذشت و در حصار شايدها باز مانديم!! آنقدرها هم که گفتيم وشنيديم منتظر نبوديم!! اشتياق آمدنت را فرياد زديم ولي در هياهوي زمان فراموش کرديم انتظار و عاشقي و دلدادگي چگونه است نوشتيم و سروديم و خوانديم شعر هجرانت را ولي زندگيمان بي تو چه راحت گذشت!!
+ هر لحظه را به گونه‌اي زندگي کن که گويي واپسين لحظه است و کسي چه مي‌داند؟ شايد آخرين لحظه باشد. عشق، نخستين گام به سوي ملکوت است و تسليم، آخرين آن؛ آري تمام سفر دو گام بيش نيست.
+ در کشتي عشق مقتدا خامنه ايست
+ مثل کبريت کشيدن در باد ديدنت دشوار است من که به معجزه عشق ايمان دارم مي کشم اخرين کبريتم را هر چه شد باداباد!!!!!!!!
+ ساده بگويم احساس غريبي دارم ظاهري آرام دروني آشفته دردهاي در سينه بايد وجودم طغيان کند از اين دردها نمي توانم پس دست و پا مي زنم در اين دنياي آشفته....
+ روزي از روزها ، شبي از شب ها ، خواهم افتاد و خواهم مرد ، اما مي خواهم هر چه بيشتر بروم . تا هرچه دورتر بيفتم ، تا هرچه ديرتر بيفتم ، هرچه ديرتر و دورتر بميرم . نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه ، پيش از آن که مي توانسته ام بروم و بمانم ، افتاده باشم و جان داده باشم ، همين .
+ از دوران خوب کودکي با گيله مرد گفتم و از بزرگ شدن و دنياي بزرگسالي ناليدم. گيله مرد آهي کشيد و گفت : بزرگ شدني که به بزرگ شدن منجر شده باشه بد نيست . الان که به حرفش فکر ميکنم مي بينم راست ميگفت ... بله قصه ي پرغصه ما از جايي شروع ميشه که فقط سن مون بالاتر رفته باشه ولي ما يکجايي همون پايين مونده باشيم ...
+ روزي از روزها ، شبي از شب ها ، خواهم افتاد و خواهم مرد ، اما مي خواهم هر چه بيشتر بروم . تا هرچه دورتر بيفتم ، تا هرچه ديرتر بيفتم ، هرچه ديرتر و دورتر بميرم . نمي خواهم حتي يک گام يا يک لحظه ، پيش از آن که مي توانسته ام بروم و بمانم ، افتاده باشم و جان داده باشم ، همين .
ساعت ویکتوریا
روزهاي باتوبودن
رتبه 0
0 برگزیده
223 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
روزهاي باتوبودن عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top