شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

اين داستان کهنه را گفتن چه سود است؟؟؟ *ديگر نگو رفتن برايم باز زود است *من از دروغ ليلي و مجنون گذشتم *قدر تمام بيکسي هايم شکستم ليلاي تو بهتر که با دردش بميرد دور از دل مجنون نامردش بميرد *آن روزها شوق نگاهت در دلم بود *ماندن کنارت آرزوي باطلم بود *از شاخه سيبي را به نام عشق چيدي *در چشم من شوق نگاهي تازه ديدي *من را به جرم عاشقي ديوانه خواندي *سوي خودت خواندي و از خود راندي
*دستت مرا در خاطراتم دار ميزد *مرگ مرا در کوچه هاي شب جار ميزد....
باران*
هي خدا......مجنون نامرد
باشه چشم
در چشم من شوق نگاهي تازه ديدي زيباع
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top