پيام
+
روزي بهلول داشت از کوچه اي مي گذشت شنيد که استادي به شاگردهايش مي گويد :من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
يک اينکه مي گويد خدا ديده نمي شود . پس اگر ديده نمي شود وجود هم ندارد.دوم مي گويد : خدا شيطان را در آتش جهنم مي سوزاند در حالي که شيطان خود از جنس آتش است و آتش تاثيري در او ندارد.سوم هم مي گويد : انسان کارهايش را از روي اختيار انجام مي دهد در حالي که چنين نيست و از روي اجبار انجام مي دهد
مجنون الحسين ع
91/6/13
آسمان سوم
بهلول که شنيد فورا کلوخي دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پيشاني استاد خورد. استاد و شاگردان در پي او افتادند و او را به نزد خليفه آوردند.
خليفه گفت : ماجرا چيست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس مي دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد مي کند.
بهلول پرسيد : آيا تو درد را مي بيني؟
آسمان سوم
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردي وجود ندارد.
ثانيا" مگر تو از جنس خاک نيستي و اين کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثيري ندارد.
ثالثا" : مگر نمي گويي انسانها از خود اختيار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نيستم.
استاد اينها را شنيد و خجل شد و از جاي برخاست و رفت!!!ا