شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ در سالن فرودگاه خانمي خندان بود
كتاب و كلوچه اي خريد شود خشنود
در كنار وي فردي نشست مجله خواند
با وي از كلوچه شروع به خوردن نمود
خانم خشمگين شد اما بروي خود نياورد
و با خود گفت خيلي گستاخه و رمز آلود
آنگاه كه فقط يك كلوچه ته بسته ماند
فرد نصفش را براي وي گذاشته بود
ديد بسته كلوچه اش را و شد شگفت زده
تازه يادش افتاد از كيفش درش نياورده بود
بياييد وبلاگ اشعارم http://versing.parsiblog.com/
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top