پيام
+
[تلگرام]
باشوق بر ميخيزم از پايي که خوابيده
سوزن به سوزن ،غرق رويايي که خوابيده
مست از جواني بر لبم گلبوسه ميرويد
لبهاي پيرِ مردِ رسوايي که خوابيده
شوق غزل در من شکوفا ميشود وقتي
رقصد غزالي چشمِ شيدايي ،که خوابيده
روياِ رنگارنگ آغوشش چه جانبخش است
در اينهمه کابوسِ دنيايي که خوابيده
شبها پلنگ منزوي با ماه مي گويد
از برکه يِ غمگين و تنهايي که خوابيده
پرمي زند از روزگار آيين بيداران
آفت زده چشمان دانايي که خوابيده
ديگر اميد استجابت بر دعايم نيست
در محضر دادار بينايي که خوابيده
#مهدي.زکي زاده
التماس دعاي عاقبت بخيريتانم
*مرگ بر آمريکا*
99/7/5