پيامهاي ارسالي
+
خاطره اي از دکتر شريعتي<br>کلاس پنجم که بودم پسر درشت هيکلي ته کلاس ما مي نشست که براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود،آن هم به سه دليل:اول آنکه کچل بود دوم سيگار ميکشيد و سوم در آن سن و سال زن داشت<br>چند سالي گذشت يک روز که با همسرم از خيابان ميگذشتيم آن پسر قوي هيکل ته کلاس را ديدم درحالي که خودم زن داشتم ،سيگار ميکشيدم و کچل شده بودم.
||عليرضا خان||
93/12/8