شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا

گمنامه

+ عزيزي ميگفت : قبل از يافتن پسرش با ما راهي مناطق شد با همان قاب عكس در دست... نزديكي *سومار* بوديم به او نگفتيم آن تپه سومار است به ناگاه صدايي آمد : اينجا سومار است *مادر* تا شنيد بر زمين افتاد وشروع كرد به اشك ريختن و در و دل با پسرش.. وگاهي ميخنديد كسي نميدانست چرا ميخندد صداي ناله اش مي آمد : *تو نيامدي اما... من آمدم پسرم...*

گمنامه
*مادر... رسيد به آرزويش... آمد ... پسرش....دسته گلش...آمد....*
گمنامه
:(
@};-
ساعت ویکتوریا
گمنامه
رتبه 0
0 برگزیده
67 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آبان ماه
vertical_align_top