پيام
+
عزيزي ميگفت :
قبل از يافتن پسرش با ما راهي مناطق شد
با همان قاب عكس در دست...
نزديكي *سومار* بوديم
به او نگفتيم آن تپه سومار است
به ناگاه صدايي آمد : اينجا سومار است
*مادر* تا شنيد بر زمين افتاد
وشروع كرد به اشك ريختن
و در و دل با پسرش..
وگاهي ميخنديد
كسي نميدانست چرا ميخندد
صداي ناله اش مي آمد :
*تو نيامدي اما...
من آمدم پسرم...*
حرف امروز من
94/2/3
گمنامه
*مادر... رسيد به آرزويش... آمد ... پسرش....دسته گلش...آمد....*
گمنامه
:(
سعيد عبدلي
@};-