شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ در کوچه اي 3 کودک مشغول بازي کردن بودند . خنده هايشان کوچه را شاد کرده بود , ناگهان آن 2 کودک, با دست شليکي بر آن کودک کردند و گفتند بنگ بنگ ... آن کودک هم خود را بر زمين انداخت . لحظات گذشت و گذشت ... اما کودک از جاي خويش بلند نشد . پيرزني که شاهد ماجرا بود سراسيمه به بالاي سرش رفت و گفت چرا بلند نميشي؟ کودک گفت چه زيباست ملاقات خدايم .مرگ زيباست
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top