شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

خون، خون مان را مي خورد؛ بايد براي شان کاري مي کرديم. عراقي ها ديگر شليک نمي کردند. مي خواستند بگيرندشان، زنده! ديگر رسيده بودند به ميدان که دو تا صدا آمد . تق... تق... لوله هاي تفنگ را گرفته بودند سمت هم ديگر. آن ها دو نفر بودند. دو تا دختر که توي حوض خالي ميدان مطهري دراز کشيده بودند.*
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید
vertical_align_top