پيام
+
20 سال پيش ...! :................... زن نصف شب از خواب بيدار شد و ديد که شوهرش در رختخواب نيست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالي که توي آشپزخانه نشسته بود و به ديوار زل زده بود و در فکري عميق فرو رفته بود و اشکهايش را پاک ميکرد و فنجاني قهوه مينوشيد پيدا کرد ... در حالي که داخل آشپزخانه ميشد پرسيد: چي شده عزيزم اين موقع شب اينجا نشستي؟!
حسين.م
89/4/22
خنده - شادي - سرگرمي
شوهرش نگاهش را از ديوار برداشت و گفت: هيچي فقط اون وقتها رو به ياد ميارم، ?? سال پيش که تازه همديگرو ملاقات کرده بوديم ، يادته...؟!
زن که حسابي تحت تاثير قرار گرفته بود، چشمهايش پر از اشک شد و گفت : آره يادمه...
شوهرش ادامه داد : يادته پدرت که فکر مي کرديم مسافرته ما رو توي اتاقت غافلگير کرد؟!
زن در حالي که روي صندلي کنار شوهرش مي نشست گفت : آره يادمه، انگار ديروز بود!
خنده - شادي - سرگرمي
مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : يادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: يا با دختر من ازدواج ميکني يا ?? سال ميفرستمت زندان آب خنک بخوري ؟!
زن گفت : آره عزيزم اون هم يادمه و يک ساعت بعدش که رفتيم محضر و...!
مرد نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد مي شدم !