نظرات ارسالي
+
گاهي به آخرين پيراهنم فکر ميکنم
که مرگ در آن رخ ميدهد…….
انديشه نگار
ديروز 4:29 عصر
mariii
ان شالله به زودي براي من
انديشه نگار
@mariii خدا نکنه دوست من
+
يادمه اينجا يه آ.مرصاد سيستاني داشت ...يه آ.ابوالفضل صياد ...يه آ.محمدمهاجري ....يه اميدآروين ....يه خاله مهتاب ....يه نگاه منتظر ....يه دستان خالي.....شقايق بانو..دکتر نگو بلا...الهام بانو...محبوبه*..سرباز133
کلبه تنهايي*مريم*
103/2/5
10 فرد دیگر
87 فرد دیگر
+
درود بر شما @};- پست حضور و غياب
بعد اين سالهايي که در پارسي بلاگ حضور يافتيم کاربرهاي بسياري را مشاهده کرديم که بر اساس طرز تفکر ارتباط هاي مختلفي مابين ما بوجود آمد . بسياري بطور کلي رفتند برخي گاهي گذري رد ميشن و عده اي هم بيشتر حضور پيدا ميکنند .
لذا بر آن شدم که کاربران در اين پست حاضري بزنند و بفرمايند چه مقدار از وقت ارزشمند خود را در پارسي ميگذرانند @};-
* راوندي *
103/2/2
خودم : بطور متوسط در هفته تقريبا سه روز و هر حضور بين ده دقيقه تا يک ساعت بعضي اوقات هم در طي روز چند بار چند دقيقه اي :)
+
تو را من چنين مي بينم
سرابي و خيالي ...
تو را من چنين مي پندارم
غباري و گردبادي
تو را من چنين در ميابم
گمشده و ناپيدايي...:'(
ساناز ابراهيمي فرد
در انتظار آفتاب
103/2/2
+
*آرزوي تو چيست؟*
آرزوي خودم اينه که در منزل خودم بدون هيچ آشوبي و بدون هيچ اتفاق خاصي فقط بميرم و بعدش ساده ساده فقط دفن بشم و خلاص.
آرزوي توچيست؟
در انتظار آفتاب
103/2/2
پسرم دائم ميگه برو مسافرت برو خارج از زندگي لذت ببر اما من به او ميگويم من اگر بروم سر خاک پدر و مادرم که در بهشت معصومه قم هستند و اقواممان که در راوند هستند خيلي بيشتر از سفر به هر کجاي دنيا لذت ميبرم . البته او جوان هست و درک ميکنم که چي ميگه اما لذت واقعي در درون خود ماست و سبب ساز آنهم فقط خداست حتي اگر در راه رضاي او در انفرادي باشيم و هر لحظه شکنجه بشيم :)
+
اگر کسي شب سرما به ابرها زد و گم شد
مرا به ياد بياريد
و با ستاره ي چشمم براي «راه بلدها» نشانه اي بگذاريد
براي اين گل قرمز، نماز مرده بخوانيد، مرا شمرده بخوانيد
براي خاکسپاري تمام باغچه ها را به مادرم بسپاريد
در انتظار آفتاب
103/2/2
+
مسافرانه کوله بار بربسته است
ره توشه اي از عشق بر دوش دل گرفته
عزم سفر دارد
رهسپار دوردست هاي ناپيدا
سر به زير
ميرود
.
.
انديشه نگار
پيام رهايي
103/1/30
پيام رهايي
103/1/30
+
دلم برات تنگ شده
نبودنت رو در روز تولدت بيشتر حس مي کنم
با يک دنيا دلتنگي و اندوه
تولدت مبارک @};-
*قاصدك*
103/1/23
+
#معرفي_کتاب
*راض ِبابا*
«راضِ بابا» روايت شخصيت دختري نوجوان است. دختري که تمام تلاشش را به کار
ميبندد تا در زندگي اول باشد. در شانزدهمين بهار عمرش حادثهاي رخ ميدهد و
او را در رسيدن به خواستهاش کمک ميکند؛ انفجاري که در سال 1387 در حسينيه
سيدالشهداي شيراز رخ داده و نقطه اوج زندگي او را رقم ميزند.
my writings
103/1/17
شهيد راضيه کشاورز 11 شهريور 1371 در ظهر گرم تابستاني همزمان با نواي
اذان ظهر در مرودشت شيراز به دنيا آمد. والدينش به خاطر ارادتي که به خانم
فاطمه زهرا (سلام الله عليها) داشتند نام راضيه را برايش برگزيدند.
روزها يکي پس از ديگري سپري ميشدند. راضيه بزرگتر ميشد و با وجودش شور و
نشاط مضاعفي به خانه ميبخشيد. از همان کودکي روحيهاي شاداب و پرشور و
نشاط داشت و لطافت و مهربانياش به وضوح در برخورد با اطرافيان آشکار بود.
راضيه تا قبل از بهار 16 سالگيش موقعيت هاي چشمگيري را در زمينه ورزش
کاراته، مسابقات قرآن و درس و تحصيل کسب کرد.
+
وقتے منتظر کسے باشے و دير کند سر قرار
شروع ميکنے به راه رفتن و وجب کردن خيابان
تا بلکه انتظارت به سر بيايد.
اما خودمانيم
ما کدام خيابان را زير باران براے آمدنت قدم زده ايم ؟
اصلا نکند تو رسيده اي به قرار و ما بدقولے کرده ايم ؟
هرچه هست شما به بزرگوارے ات ببخش ..
my writings
103/1/17
2 فرد دیگر
14 فرد دیگر
+
آرزو دارم دلتون مثل بهار
پرشود از لحظه هاي ماندگار
زندگي خالي،از اندوه و غم...... شادماني بيشمار
روز بهاري تون گلبارون
پيام رهايي
103/1/16
+
طي زمان کن اي فلک ، مژده ي وصل يار را
پارهاي از ميان ببر اين شب انتظار را
شد به گمان ديدني، عمر تمام و ، من همان
چشم به ره نشاندهام جان اميدوار را
وحشي بافقي •
مهرباني #
103/1/13
كوروش-7
103/1/12
+
سلام پيامرسان قديمي وپارسي يار جديد
مدتي است که همه امان درگير زندگي ومشکلات وهزار جور روزمرگي شديم
خسته از روزهاي تکراي پناه ميبريم به گوشي هايمان که عين سرم تقويتي به دستانمان وصل است.طبق عادت مي رويم تلگرام واتساپ وبعد هم اينستا..حالم بهم ميخورد از اينهمه خودنمايي هايي ک هي پشت سرهم خودشان را به رخ ميکشن.عوض شدن دوستانم را که ميبينم با خودم ميگويم چه شد؟کجاي کارمان اشتباه بود ک شديم اين...
*نگين خانوم*
103/1/12
آمدم اينجا فيدهاي قديمي را خواندم کامنت هايي ک گذاشته بودم را مرورکردم .فيدهايي ک زده بودم.پستايي ک باهزار جور حس متفاوت نوشته بودم همه رو خوندم همه ي همه رو..از اول تا اخر فقط يه لبخند پهن روي صورتم خودنمايي ميکرد