فرستنده :
يگانه جون
چهارشنبه 91/10/13
ز تو ميگيرد وام هر بهار اين همه زيبايي را/ هوس باغ و بهارانم نيست اي بهين باغ و بهارانم تو!
در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار! کاروانهاي فرو مانده خواب از چشمت بيرون کن!
باز کن پنجره را! تو اگر باز کني پنجره را، من نشان خواهم داد به تو زيبايي را!
بگذر از زيور و آراستگي
من تو را خواهم برد که در آن شوکت پيراستگي چه صفايي دارد
آري از سادگيش ، چون تراويدن مهتاب به شب
مهر از آن ميبارد....
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد به سر رود خروشان حيات، آب اين رود به سرچشمه نميگيرد باز
بهتر آنستکه غفلت نکنيم از آغاز..
بازکن پنجره را...
صبح دميد...