شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا
+ [تلگرام] #خاطرات دوران سخت جنگ با دژخيمان بعثي عراق بود، شهر سوت و کور، بعد از بمباران انبار نفت که دختر پسر عمه ام هم آنجا به شهادت رسيد، و با تهديد رژيم ظالم بعثي به بمباران شيميايي همه شهر خالي شده بود. فکر کنم در محلمان دو خانواده بيشتر باقي نمانده بوديم. هر شبانه روز چهار پنج ساعت يکبار، در خواب يا بيداري، وضعيت قرمز ميشد سراسيمه خودمان را به پناهگاه يا زير زمين خانه مي رسانديم. جايي از شهر نمانده بود، همه جا بمباران شد. عجب روزگار سخت و طاقت فرسايي بود.... روز‌هاي چهارشنبه از خيابان شهدا، پيکر مطهر شهيدان را با سينه زني بدرقه مي کرديم. پدرم حاج حسن ذاکر مداح حزب الله همدان با حاج محمد بختياري و ديگر عزيزان مداح براي وداع با شهدا مداحي مي کردند. بر مشامم مي‌رسد هر لحظه بوي کربلا کجايد اي شهيدان خدايي بلا جويان دشت کربلايي واي من و واي منو واي من ميخ در وسينه زهراي من حسين جان کربلا آنقدر در مي زنم اين خانه را تا ببينم روي صاحب خانه را حسين جان کربلا بس که دويدم عقب قافله پاي من از زخم شده در آبله حسين جان کربلا حسين حسين شهر در غم و اشک و خلوت بود. وقتي وضعيت قرمز مي‌شد صداي رگبار ضدهوايي و... با صداي انفجار بمبي و گاهي صداي هواپيماي دشمن از بالاي سرمان. عجب روزگاري بود. بار اول که همدان بمباران شد خانه ما ويران شد، حتي گنبد آبي رنگ امام زاده عبدالله را هم با گلوله دوشکا زدند. دعا مي کردم امام زاده عبدالله تو جوابشان رو بده.... نمي دانم چقدر از جنگ گذشته بود و خانواده ام در پشت جبهه چقدر زحمت کشيدند، اما آن موقع مارش پيروزي و تشکيل سپاه محمد رسول الله جز بهترين خاطرات زندگيم بود.... يادم هست وقتي از جلوي استاديوم قدس که يکبار بمباران شد و تعداد کثيري از اهالي نماز جمعه به شهادت رسيدند، مي گذشتم. صداي ضد هوايي بلند شد، راننده تاکسي نگه نداشت، چنان صداي بمب ماشين را از جا کند و صداي بمب هنوز در گوشم زنگ ميزند.... شايد کلاس چهارم بودم که جنگ زدگان آباداني به همدان آمدند، عبد المجيد، شاکر و چه برو بچ با صفايي که جنگ کام آنها را تلخ کرده بود، با هم مي گفتيم و مي خنديدم و درس مي خوانديم.... شب‌هاي دوشنبه و چهارشنبه به ديدار خانواده شهدا جهت تسلي مي رفتيم، مقر جمع شدن رفقاي هيات مسجد بهبهاني ها بود. اون جلسه خيلي شهداي عزيزي را تقديم انقلاب کرد، روحشان شاد. تنها وسيله نقليه نيسان اکبر پلنگ بود، اولين باري که پدرم ميکروفون بدست داد و مداحي براي امام حسين عليه السلام را آغاز کردم، بعدا محمد آقاي شعباني يک سربند ياحسين هديه داد، که هنوز هم در جيب لباس بسيجي آن يادگاري را دارم.... اي سکه ي ثاراللهي به نامت اسلام شد پاينده از قيامت احسن از اين قيام اي شه تشنه کام الله اکبر و اينگونه کودکيم با امام حسين عليه السلام گره خورد. من از کودکي عاشقت بوده ام قبولم نما گرچه آلوده ام نثار روح شهدا صلوات
ساعت ویکتوریا
منبر مکتوب
رتبه 0
0 برگزیده
253 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
منبر مکتوب عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top