پيام
+
دوستان عزيزم،
سلام
...
ديشب حس كردم چيزهايي هست كه بايد شنيده شود ...كه بايد گفته شود...
مي دانم كه دير به دير مي آيم.
لطف آنهايي كه مرا قابل مي دانند، برايم كافيست(هرچند تعدادشان اندك باشد.)...از سرِ من هم زياد است.
با اين وجود
الآن دوران بدي را پشت سر مي گذارم؛يك دوران پرمشغله...اما نه، مشغله ي چنداني نيست...
راستش اين روزها
نمي دانم چه مرگم شده؛ ذهنم به كلي مسدود شده...
همه تان را مي بينم، همه تان را مي خوانم؛ اما معذورم از نوشتن.
ايمان دارم كه روزي مي رسد كه برگردم. شايد همين فردا...شايد...شايد چهل روز ديگر.
اما برمي گردم...حتماً.
و دوستتان دارم. بي منت دوستتان دارم.
دعا كنيد اين چله نشيني ختم به خير شود.
...