فرستنده :
مهدي رهبرزارع
شنبه 91/3/27
رفيقان بر سه نوعند گر بداني
زباني اند و ناني اند و جاني
به ناني نان بده از در برانش
محبت کن به ياران زباني
وليکن يار جاني را نگه دار
به پايش جان بده گر ميتواني
يــــــــــــال كــــــرج
فرستنده :
محمد علي ليالي
دوشنبه 90/11/10
با سلام
از معرفي،پيوند و لينک وبلاگ
http://layali.parsiblog.com/
جريان شناسي سياسي - محمد علي ليالي
متشکرم
فرستنده :
محمد حسن اسايش
يكشنبه 90/11/2
بار الها در غريبي بيکس وبي ياورم محرم رازم بود اين سينه ي پر آذرم
زهر مامون ستمگر رشته ي عمرم گسيخت روز روشن تيره شد در پيش چشمان ترم
زندگي جز رنج ودرد وغم براي من نبود مي روم از اين جهان اکنون به پيش مادرم
من شدم راحت زدست دشمن بيدادگر واي بر حال دل اهل وعيال وخواهرم
آنچنان زهر جفا کرده براعضايم اثر بسته راه ناله ي جانسوز رادر حنجرم
من پي ترويج قرآن آمدم دراين سفر جان سپارم در ره دين همچو جد اطهرم
نور چشمانم تقي تعجيل کن بر ديدنم اين دم آخر جمال دلربايت بنگرم
دوست دارم اين دم آخر ببينم روي تو روي زانو لحظه اي گيريدراين غربت سرم
من غريبانه سپارم جان ولي دروقت مرگ ياد دشت کربلاوزاده ي پيغمبرم
هر زمان خواهم بنوشم آب سرد خوشگوار از حسين وکودکان تشنه لب ياد آورم
چون ببينم روي فرزندعزيز بيکسم يادعاشورا وجسم غرقه خون اکبرم
گفت با آن لشکر خونخوار سبط مصطفي از عطش جان مي دهد بر روي دستم اصغرم
(کربلايي) مرگ باعزت به از ذلت بود اين بود درسي براي آنکه دارد باورم
----به نقل ازشکوفه هاي غم -جلد اول -صص316-317-ا-نادعلي کربلايي -انتشارات خزر-تهران---زهر سوزان -حضرت امام رضا ----------
از شرارزهر سوزان يا علي موسي الرضا کشته گشتي در خراسان يا علي موسي الرضا
بر حريمت امر گريه داده اي اي شاه دين جملگي بودند گريان يا علي موسي الرضا
کرد تبعيدت چو مامون ستمکار لعين خون دل خوردي به دوران يا علي موسي الرضا
از نماز فطر مامون منع کردي چون ترا شد دلت زآن غصه نالان يا علي موسي الرضا
در غريبي مانده اي بي يار اي سلطان دين زاين جفا هستم در افغان يا علي موسي الرضا
ريخت مامون زهر قتاله به کام اقدست گشته اي زآن زهر بي جان يا علي موسي الرضا
چون گزيده مار در حجره بپيچيدي بخويش هر زمان نالان وگريان يا علي موسي الرضا
از مدينه خودتقي آمد چواندر شهر طوس در برت آن نورتابان يا علي موسي الرضا
سر نهادي برسر زانوي فرزندت جواد ازشرارزهر سوزان يا علي موسي الرضا
گاه جان دادن سرت بودي به دامان پسر اي خديو ملک ايمان يا علي موسي الرضا
ليک معصومه نبودي خواهرت ، کاندرغمت او کند گيسو پريشان يا علي موسي الرضا
همچنان(آهي) بگو در روز وشب با خون دل اي پناه بيپناهان يا علي موسي الرضا
--نقل از: ديوان آهي -جلد دوم-ص 210-211 -علي آهي -انتشارات خزر -تهران ---