سلام دخترا، سلام پسرا
نبايد حتما يه داستان نويس معروف باشي که بياي اينجا. نبايد حتما يه نويسنده انچناني باشي که بياي اينجا
کافيه زلال باشي
کافيه با جنبه باشي.
کافيه ماجراجو باشي
پيامهاي اتاق
+
مار
يک روزگرم بهاري بود، شقايق ها فرش سرخ خود راگسترده بودند. آنقدر زيبا که زن و مرد جوان را وسوسه مي کرد کودک خود را به آغوش بکشند و در ميان آنها بدوند. ساعت ها به خنده و بازي گذشت و پاهايشان از گردش روزانه بي رمق شد. کنار موتورسيکلت خود برگشتند. فرشي را از داخل خورجين آن درآوردند و روي علف هاي نرم اطراف انداختند. نشستند و سفره ساده اي را که حاوي غذاهاي آماده بود پهن کردند. به جز خانواده کوچک آن
اميد هستم!
94/3/7
رود تنها نيست
داستان مار و رحمت در وبلاگم منتظرتان هستم