شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
سلام همراه تمام راه :) ...اينجا ما قراره هر هفته يه قلاب بگيريم براي هم تا بتونيم با هر قلاب يه پله به خدا نزديكتر بشيم . . . قلاب ِ اين هفته (هفته چهارم)*كظم غيظ* ـه . . .يعني تو اين هفته سعي ميكنيم تو عملمون و زندگي روز مره مون از اين موضوع غافل نشيم و اين عملو ترك نكنيم . . البته يادمون باشه با خودمونم روراس باشيم و خودمونو گول نزنيم :)..آخر هفته كه اين قلاب رو باز ميكنيم تا بريم به قلاب بعدي اثرات . نتايج ..خاطره ها و هرچيزي كه تو اين يه هفته در مورد موضوع قلاب به دست اومده رو تو فيد هايي تو اين اتاق براي هم ميگيم . . . در موردشون بحث ميكنيم ... خاطره نويسي تو اين زمينه خيلي كاربرد داره . . .:) ميتونيم وبلاگامونم با مطالب و تجربه هامون در اين زمينه به روز كنيم :) اگه يه قلاب نياز به تلاش بيشتري داشت و زمين خورده هاش زياد بودن تمديدش ميكنيم :) فقط بپا رفيق نيمه راه نشي . . .

پيام‌هاي اتاق

درب کنسرو بازکن برقی
+ *اصلا رفتار خودتون با والدينتون چطوريه ؟ کجاها از کوره در ميريد ؟ چطوري قانعشون ميکنيد ؟ راستي دستشونو ميبوسيد ؟ چطوري محبتتونو دريافت ميکنند ؟ رفتارتون باشون صميميه يا نظامي؟ دي: تو همين فيد منتظريم بشنويم*:)
من وقتاييم که از کوره در ميرم،خيلي زود پشيمون ميشم..
سلام:) بيشتر بگيد.. چه رفتاري داريد؟ چه عکس العملي دارن ؟ چه حسي داريد ؟
من با هردوشون خوبم چون دور افتادم از شون و قدرشون رو دونستم ... خدا کنه از من راضي باشند :(
*پس دوري يک عامل ِ موفقيت آميز براي حفظ احترامِ والدينه ؟ دي:*
100 درصد دوري و تحمل درد و زجر و قياس آنچه که در بين پدر مادر و يا شرايط ديگر اتفاق مي افتد
درسته . من شخصا چند ساله از والدينم دورم و هفته هفته ميبينمشون. يکي دوماهه دست پدر و مادرم رو مقيدم که ببوسم. از حس خوب معنويش براي خودم که بگدرم حس ميکنم پدرم واقعا آرامش پيدا ميکنه و اينو حس ميکنم که تو دلش دعام ميکنه. چون دير به دير ميبينمشن سعي ميکنم وقتي پيششونم فقط بخندونمشون. البته گاهي موفق نميشم.
پدرم از حساسيت و زود رنجي فوق العاده اي برخورداره که انصافا گاهي زانوهاي منو ميلرزونه. خيلي خيلي ناخواسته گاهي هم ناحق ازم ميرنجه . اما خودشون هم منو طوري تربيت کردند که به ههيچ وجه جوابشونو ندم. حتي اگه حرفشون ناحق باشه
اين امر البته خيلي جاها ممکنه فرصت هايي رو از من بگيره و لطمات روحي هم بعضا بم وارد کنه اما يه نکته ي مهم تو ارتباط با والدين به نظر من وجود داره که رعايتش شرط رضايته والدينه البته شايد هم همه جا اينطور نباشه .. اون اينه که :* حتي اگه حرف پدر و مادرت ناحقه سعي نکن تو بحث اون هارو مغلوب کني و ساکت بشن و با سکوتت حر حقتو غالب کني * اينکار قطعا دلشونو ميرنجونه
خب تبسم ايني که ميگي خيلي خيلي خيلي خيلي سخته مخصوصا براي کسايي که اصلا روح بزرگي ندارن مث خود من...سر همين مسائل خيلي درگيرم در حالي که واقعا دلم نميخواد اينطوري باشم اما توي روزمرگي هامون اينقد اعصاب مصابمون قاطي ميشه که جايي براي کظم غيظ و صبور بودن و ساکت موندن جلو والدين مخصوصا اونجاهايي که حق با ماست نميمونه:(
باز کساني که از والدين دور هستن راحت تر ميتونن خودشون رو جلوي والدين حفظ کنن و...ناراحتشون نکنن. احترام بگذارن...و ... اما خب يک يمث من که هميشه کنارشونه يه جورايي حضور والدين براش خيلي عادي شده و هرکاري دلش ميخاد ميکنه! ميدوني فک ميکنم اگه بتونيم خودمون رو بسازيم همه چي حل ميشه...دقيقا همه چيز...(تنهايي کشفش کردم:دي)
من شديدا صبرم کمه و جزء کساني هستم که کلا از کوره بيرونن!!//قانع؟ کم پيش مياد بتونم منطقي قانعشون کنم هرچند اونا هم شايد فقط براي دقايق کمي منطق من رو بپذيرن در هر حال و موقع عمل کاري که خودشون دوست دارن رو ميکنن!:)) / دست مادرم رو بعله....//رفتارمون عاديه...خيلي صميمي نيستيم ولي از هم دور هم نيستيم...فکر ميکنم خوبه اما ميتونست خيلي بهتر از اينا باشه...
من فکر ميکنم تفاوت سني زياد بزرگترين علتيه که بچه ها از والدين دور ميشن بعدترشم فرزندان آئينه تمام نماي والدين هستن...اگه پدري ميبينه بچه ش خوبه يا بد باعثش خودش بوده و بس...همينطور در تمام بُعدهاي ديگه ي رفتاري و عاطفي و اجتماعي و ...توي خانواده هم همينطوره...
يکي ديگه از عواملي که مشکلات بين والدين و فرزندان رو هي بيشتر و بيشتر ميکنه اينه که والدين به بچه شون اجازه ي بزرگ شدن نميدن!! دقيقا ميبيني طرف چهل سالشه مامانه هي دورش ميچرخه براش ميوه پوست ميکنه! به بچه ها اجازه ي رشد نميدن...فکر ميکنم دوس دارن بچه هرقدر هم بزرگ باشه هميشه احساس کنه که در مقابل مادرش يه بچه ي 5 ساله س و از عهده ي زندگيش برنمياد!!!...شايدم اشتباه فکر ميکنم..
هادي قمي
از امام رضا خواستم يار باشم برايشان نه بار.
رفتارم معموليه... وقتي اسرار زندگيمو همه جا ميگن از کوره در ميرم... قانعم نميشن که... باز کار خودشونو ميکنن... از حقوق ماهيانه ت گرفته تا اسرار زندگي و ازدواج و حتي مسائل خيلي خيلي شخصيتو توي جمع عمومي خانوادهخ ميگن... من باهاشون خيلي صميمي ام و به جز اين مورد مشکل ديگه اي باهاشون ندارم. با هم خوب و عالي هستيم دستشونم ميبوسم البته بابام نميذاره
براشون هديه ميگيرم جشنو تولد سالگرد ازدواج با بهونه بي بهونه دور هم جمع ميشيم و ميخنديم و خوشيم. اينکه چطوري خوشحالشون ميکنمم نميتونم بگم
هادي قمي
رفتارم چه طوريه (همراه با تعجب بخونبن)
هادي قمي
گاهي وقتي که دارم خدمت ميکنم از خودم همين سوال قبلي رو ميپرسم. ميدوني چرا؟ چون اومد به حضرت گفت پدر يا مادرم(شک از منه) نه ميتونه بخوره نه ميتونه دفع کنه نه ميتونه راه بره نه ميتونه هيچ کاري انجام بده چند ساله من دارم همه اين کارا رو براش انجام ميدم حقشو بهش پرداخت کردم؟ حضرت بهش فرمود:*خير* عرض کرد :چرا!؟ فرمود:* چون اونا به اميد حيات و ادامه زندگاني به تو خدمت ميکردند و تو به اميد مرگشون*
عطر ياس.
بعضي وقتا با خودم فک مي کنم کاش خدا اين غرور الکي جواني رو بهمون نمي داد که هر چي مي کشيم از اين غروره :((
چه جااااالب!
هادي قمي
اگر اين اتفاق مي افتاد خيلي از تواضعهامون بي ارزش ميشد.
هادي قمي
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ساعت ویکتوریا
گروه قلاب بگير بيام بالا
vertical_align_top