♥سلام...علاقه ي زيادي به *شهيد چمران* دارم ...تصميم دارم جلوه هائي از زندگي عرفاني و سرشار از معنويت ايشون و همسرشون رو در اين اتاق به نمايش بذارم... اميدوارم مورد استفاده دوستان قرار بگيره♥
پيامهاي اتاق
+
*2*وصيت مي كنم به كسي كه او را بيش از حد دوست مي دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسي صدر! كسي كه او را مظهر علي مي دانم! او را وارث حسين مي خوانم! كسي كه رمز طايفه شيعه، و افتخار آن، و نماينده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختي، حق طلبي و بالأخره شهادت است! آري به امام موسي وصيت مي كنم …
مهديه...
91/9/15
شوق وصال...
براي مرگ آماده شده ام و اين امري است طبيعي كه مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولي براي اولين بار وصيت مي كنم. خوشحالم كه در چنين راهي به شهادت مي رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فيها بريده ام. همه چيز را ترك گفته ام. علايق را زير پا گذاشته ام. قيد و بندها را پاره كرده ام. دنيا و ما فيها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت مي روم.
شوق وصال...
از اينكه به لبنان آمدم و پنج يا شش سال با مشكلاتي سخت دست به گريبان بوده ام، متأسف نيستم. از اينكه آمريكا را ترك گفتم، از اينكه دنياي لذات و راحت طلبي را پشت سر گذاشتم، از اينكه دنياي علم را فراموش كردم، از اينكه از همه زيبائيها و خاطره زن عزيز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نيستم … از آن دنياي مادي و راحت طلبي گذشتم و به دنياي درد، محروميت، رنج، شكست، اتهام، فقر و تنهايي قدم گذاشتم
شوق وصال...
با محروميت همنشين شدم. با دردمندان و شكسته دلان هم آواز گشتم. از دنياي سرمايه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومين و مظلومين وارد شدم. با تمام اين احوال متأسف نيستم … تو اي محبوب من، دنيايي جديد به من گشودي كه خداي بزرگ مرا بهتر و بيشتر آزمايش كند. تو به من مجال دادي تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهاي بي نظير انساني خود را به ظهور برسانم،
شوق وصال...
از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زير پا بگذارم و ارزشهاي الهي را به همگان عرضه كنم، تا راهي جديد و قوي و الهي بنمايانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا ديگر خود را نبينم و خود را نخواهم، جز محبوب كسي را نبينم، جز عشق و فداكاري طريقي نگزينم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قيد و بندهي مادي آزاد شوم… تو اي محبوب من، رمز طايفه اي،
شوق وصال...
و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش مي كشي، اتهام و تهمت و هجوم و نفرين و ناسزاي هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل مي كني، كينه هاي گذشته و دشمني هاي تاريخي و حقد و حسدهاي جهانسوز را بر جان مي پذيري، تو فداكاري مي کني، تو از همه چيز خود مي گذري، تو حيات و هستي خود را فداي هدف و اجتماع انسانها مي كني، و دشمنانت در عوض دشنام مي دهند و خيانت مي كنند، به تو تهمتهاي دروغ مي زنند و مردم جاهل را
شوق وصال...
بر تو مي شورانند، و تو اي امام لحظه اي از حق منحرف نمي شوي و عمل به مثل انجام نمي دهي و همچون كوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوي حقيقت و كمال و قدم بر مي داري، از اين نظر تو نماينده علي (ع) و وارث حسيني… و من افتخار مي كنم كه در ركابت مبارزه مي كنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت مي نوشم… اي محبوب من، آخر تو مرا نشناختي!
شوق وصال...
زيرا حجب و حيا مانع آن بود كه من خود را به تو بنمايانم، يا از عشق سخن برانم يا از سوز دروني خود بازگو كنم… اما من، مني كه وصيت مي كنم، مني كه تو را دوست مي دارم… آدم ساده اي نيستم!… من خداي عشق و پرستشم، من نماينده حق و مظهر فداكاري و گذشت و تواضع و فعاليت و مبارزه ام، آتشفشان درون من كافيست كه هر دنيايي را بسوزاند،
شوق وصال...
تش عشق من به حدي است كه قادر است هر دل سنگي را آب كند، فداكاري من به اندازه اي است كه كمتر كسي در زندگي به آن درجه رسيده است … به سه خصلت ممتاز شده ام:*1.عشق كه از سخنم و نگاهم و دستم و حركاتم و حيات و مماتم مي بارد. در آتش عشق مي سوزم و هدف حيات را جز عشق نمي شناسم. در زندگي جز عشق نمي خواهم، و جز به عشق زنده نيستم.*
شوق وصال...
*2. فقر كه از قيد همه چيز آزاد و بي نيازم. و اگر آسمان و زمين را به من ارزاني كنند، تأثيري در من نمي كند.*
شوق وصال...
*3. تنهايي كه مرا به عرفان اتصال مي دهد. مرا با محروميت آشنا مي كند. كسي كه محتاج عشق است، در دنياي تنهايي با محروميتِ عشق مي سوزد. جز خدا كسي نمي تواند انيس شبهاي تار او باشد و جز ستارگان اشكهاي او را پاك نخواهند كرد. جز كوههاي بلند راز و نيازهاي او را نخواهند شنيد و جز مرغ سحر ناله هاي صبحگاه او را حس نخواهند كرد. به دنبال انساني مي گردد تا او را بپرستد يا به او عشق بورزد. *
شوق وصال...
ولي هر چه بيشتر مي گردد، كمتر مي يابد
شوق وصال...
...