شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ يه بار با سرعت زياد تو جاده شمال داشتم ميرفتم، يه دفه يه گاو پريد وسط جاده ! منم محکم زدم رو ترمز و خيلي شاکي شدم ! شروع کردم به بوق زدن، ديدم گاوه همينجوري وايساده وسط جاده و عين بز داره منو نيگا ميکنه ... يعني درگير جذبه اش شده بودم ! اومدم پياده شم ؛ ديدم گاوه يه نگا به من کرد، يه نگا به تابلوي محل عبور حيوانات! بعد يه سر? به نشونه افسوس تکون داد و رفت !
*ري را
:)
ساعت ویکتوریا
گروه ورود براي عموم آزاد نيست
vertical_align_top