فرستنده :
مريم اميني
پنج شنبه 92/12/15
داشتم مي گفتم که تو تنها ياري
تو به من خنديدي
که در اين غربت تنهايي وبي حوصلگي
آسمان بر همه کس بيدار است
زندگي مثل غروبي ست که هر روز در آن
لحظه ي تلخ جدايي غزلي غمبار است
داشتم مي ديدم....
فرستنده :
شبنم موحد
چهارشنبه 92/12/14
و اشک...
و خاطراتي مبهم از گذشته
و احساسي که ماند در کوچه هاي خيس سادگي ام
فرصت با تو بودن توهمي شيرين بود
خواب کودکانه ي من
و تو ماندي در خاطرم
بي آنکه تو را ..!!!
چه قدر سخت است که با آشنا ترينت بيگانه باشي...
بعد از اين همه عبورِ کبود،
قول ميدهم ديگر قدر خلوتهايم را بدانم...
فرستنده :
شبنم موحد
سه شنبه 92/12/6
هيچگاه چيزهاي بسيار مجلل نظر مرا جلب نکردند.
من چيزهايِ ساده را دوست دارم،
کتاب، تنهايي، يا بودن با کسي که مرا مي فهمد..