پيام
+
داشتم در آرامگاه پارسي يار چرخي مي زدم و پروفايل ها و وبلاگ هاي خاموششان را نگاهي مي کردم.
با خودم گفتم اين خانه هاي خالي از سکنه، زماني ساکناني داشته اما حالا جز آثاري، از آنها هيچ باقي نمانده است.
*مي دانم که اين خانه هم زماني بي سکنه مي شود و ما مسافران ديار ديگر مي شويم و در آنجا حسرت ها خواهيم خورد براي روزهايي که ساکن اين خانه ها بوده ايم .*
حالا که فکرش را مي کنم مي بينم چقدر دلم ...
در انتظار آفتاب
103/8/12
«سيدمرتضي»
براي ساکنان اين خانه هاي مجازي تنگ شده و چقدر حس غريبي دارم. کاش ميشد برگشت به همان زمان ها که همسايه بوديم و هر روز يا هفته اي يک روز حداقل همديگر را ملاقات مي کرديم و احوال يکديگر را مي پرسيديم.
«سيدمرتضي»
مي خنديديم و يا گاهي اوقات گريه مي کرديم با هم. شادي روحتان اي دوستان عزيز تر از جان در اين دومين روز محرم الحرام صلواتي هديه مي کنم و آرزو مي کنم همين امروز همنشين سفره ي ارباب بي کفنتان اباعبدالله الحسين باشيد.
در انتظار آفتاب
يادش بخير:(