فرستنده :
جمعه 91/10/8
پدر شيطان
امروز ظهر شيطان را ديدم!
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برميداشت،...!
گفتم ظهر شده هنوز بساط کار خود را پهن نکرده اي؟ بني آدم نصف روز خود را بي تو گذرانده اند...
شيطان گفت خود را بازنشسته کرده ام، پيش از موعد!
گفتم به راه عدل و انصاف بازگشته اي يا سنگ بندگي خدا را به سينه ميزني؟
گفت من ديگر آن شيطان تواناي سابق نيستم. ديدم انسانها آنچه را که من شبانه به ده ها
وسوسه ي پنهاني انجام ميدادم، روزانه به صدها دسيسه ي آشکارا انجام ميدهند.
اينان را به شيطان چه نياز است؟
شيطان درحاليکه بساط خود را برميچيد تا در کناري آرام بخوابد، زير لب گفت:
آن روز که خداوند گفت: بر آدم و نسل او سجده کن، نميدانستم که نسل او در زشتي
و دروغ و خيانت تا کجا ميتواند فرا رود، وگرنه در برابر آدم به سجده ميرفتم و ميگفتم:
همانا تو خود پدر مني...!