فرستنده :
حبيب
دوشنبه 90/10/19
رفتي و از پس پرده اشک
محو رخساره ي آتشم من
گرچه سوزد دل از آتش اشک
با همه ناخوسي ها خوشم من
عشق بي گريه شوري ندارد
شمع افسرده نوري ندارد
رفتي از کلبه من به صحرا
لب فرو بسته از گفتگويي
بوي گل بودي و بوي گل را
باد هر دم کشاند به سويي
فرستنده :
عظيمي پور
سه شنبه 90/9/8
باز باران ؟ با ترانه ميخورد بر بام خانه .يادم آرد کربلا را ،دشت پرشور وبلا را.گردش يک ظهر غمگين ،گرم و خونين ،لرزش طفلان نالان،زير تيغ ونيزه ها را ، با صداي گريه هاي کودکانه واندرين صحراي سوزان، ميدود طفلي سه ساله پر زناله، دلشکسته، پاي خسته، باز باران .خون ياران. قطره قطره، ميچکد از چوب محمل. آخ باران کي بباري برتن عطشان ياران ،ترکننداز آن گلورا
آخ باران .آخ باران
فرستنده :
عظيمي پور
يكشنبه 90/8/29
باران كه ميبارد
غروبها
شاعرانهترين لحظههاي يك شاعر
در دورها
اعدام ميشود
جايي كنار زاغههاي اطراف شهر
اعدام، در ملاء عام
بيجان شاعر، جا ميماند كه
از كجا آمده اينجا اينهمه جان جوان
جوانه زده در پاييزي
كه هر غروباش نالهاي دارد