پيام
+
گفتم اين عاشقي ما را کشت. دردم به اين گفتگو چاره نمي گردد که دچارم کرده اي، بيچاره!
کجا مانده تا نگشته باشم! کجا!؟ مرحمتي کن مرا به ديدن رويت که مدهوش شوم در اين چاره ي ناچار خويش.
گفت چشم سر، ياراي ديدار من نيست!
…
به شيوه و شيون چنان دلبري کردم که طاقتم نماند و مدهوش در خواب شدم. در خواب شنيدم صدايش را که گفت ببين مرا!...
جزتو
92/1/18
*خرسند*
دامنش گرفتم که چنين-چنين خوبي تو، رهايت نمي کنم تا جان از تنم پر کشد.
از شوق و وجد برخواستم. دستهايم بر گريبانم محکم گره خورده بود!
...
شنيدم به زبانِ قاري، بانگ مي کرد انا اقرب بکم من حبل الوريد!
*خرسند*
شب بخير ... التماس دعا