شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا
+ تازه ترين کتاب مورد اشاره و تحسين حضرت آقا که در اين فيد قسمتهايي از آن را آورده ام"اگر مي‌خواهيد يک داستان در مورد اقتصاد مردمي و مقاومتي بخوانيد و منظور اشارات و تصريحات چندباره‌ي حضرت آقا در اين زمينه را بيابيد، اين کتاب يک پيشنهاد ويژه است.ايشان درباره اين کتاب فرموده اند:
«کتاب اين آقاي حاج عباس دست طلا را که مفصل و با جزئيات [گفته] خواندم. خيلي خوب بود انصافاً؛ مخصوصاً کتاب ايشان؛ هم مطلب در آن زياد بود، هم آثار صفا و صداقت در آن کاملاً محسوس بود و انسان مي‌ديد. خداوند ان‌شاءالله فرزند شهيد ايشان را با پيغمبر محشور کند و خودشان را هم محفوظ بدارد.»
حاج عباس اول خودش به عنوان داوطلبي بسيجي راهي جبهه مي‌شود: به عنوان يک حاجي بازاري. کسي که آن روزها در خيابان خاوران براي خودش گاراژ و تعميرگاهي داشت، کارگر و برو بيايي داشت و دست کم چند خانواده را روزي مي‌رساند. بعد به عنوان يک تعميرکار ساده‌ي يک لاقبا اعزام مي‌شود و از قضا به منطقه‌اي مي‌رود که قدرش را نمي‌دانند و زير دست فرماندهي مي‌افتد که چندين بار تحقيرش مي‌کند. با اين حال کم نمي‌آورد.
تا آن‌جا که مي‌تواند کار را پيش مي‌برد و برمي‌گردد تهران. چند وقت بعد که دوباره مي‌خواهد اعزام بشود نيرو جمع مي‌کند. از دفعات بعدي خودش کاروان‌دار مي‌شود. در تهران مي‌گردد مکانيک و صافکار و دست به آچار پيدا مي‌کند و با خودش همراه مي‌کند و آن‌قدر خوب و پرحجم کار مي‌کند که نام و آوازه‌‌اش همه جا مي‌پيچيد. به او پيشنهاد مي‌شود پشتيباني محور جنوب را به عهده بگيرد که نمي‌پذيرد.
يک بار گزارشگري از تلويزيون مي‌رود به تعميرگاه پشتيباني تا با حاج عباس گفت‌وگو کند و از راز شهرتش در جبهه جويا شود.
(از متن کتاب) گزارشگر با تعجب مي‌گويد: - اين‌طور که شما تعريف کرديد، کار چندان مهمي نيست؛ در حالي که به نظر ما داريد کار مشقت‌باري را انجام مي‌دهيد! لبخند مي‌زنم: - بله به حرف ساده است. بياييد از تعميرگاه بيرون تا کارهايي را که در طول 10 روز قبل انجام داده‌ايم و آماده‌ي حرکت براي جبهه است را نشان‌تان بدهم. 40 تا ماشيني را که درست کرده‌ايم و پشت سر هم گذاشته‌ايم تا راننده‌ها بيايند و آن‌ها را ببرند
نشانشان مي‌دهم: - اين هم کار شبانه‌روزي ما در عرض 10 روز! مي‌پرسد: - اگر قرار بود اين 40 تا ماشين را در تهران انجام دهيد، چقدر وقت‌تان را مي‌گرفت؟ پاسخ مي‌دهم: - شش ماه؛ اما اين‌جا با تهران فرق دارد. بايد شلاقي کار کرد. (صفحه‌ي 208)
اهميت و برجستگي کار حاج عباس دست‌طلا و دوستانش در دو چيز است: «سرعت در تعمير» و «توقف‌ناپذيري». هيچ چيز در مسير حرکت اين جماعت مانعي ايجاد نمي‌کند. نه کمبود گاه به گاه ابزار و وسايل، نه بدقلقي فلان مسئول مربوطه. اصل و اساس راه انداختن کار است؛ تعمير چرخ جنگ است. اين‌قدر اين کار را با وسواس انجام مي‌دهد که آدم در مي‌ماند. اين بخش را ببينيد:
(از متن کتاب) طاق آمبولانس را چند بار ديد مي‌زنم. مجتبي لجش گرفته: - بس نيست؟! چقدر طاق را ديد مي‌زني؟ همه‌ي صافکارها يک بار رو‌به‌روي ماشين مي‌ايستند و نگاه مي‌کنند، بعد هم درستش مي‌کنند و ديگر کاري ندارند که چه مي‌شود. تو هم از بالا مي‌بيني، هم از پايين، هم از چپ، هم از راست، بغل، روبه‌رو، زير و رو ... بابا! چه خبرت است؟! حس مي‌کنم کمي خسته شده. لبخندي حواله‌اش مي‌کنم:
- طاق آمبولانس بايد محکم باشد و سفت بشود تا وقتي که مي‌رود توي دست‌انداز و بالا و پايين مي‌افتد، صدا ندهد. آمبولانس همه‌اش مي‌رود خط مقدم، اگر طاقش صدا بدهد، راننده فکر مي‌کند با گلوله دارند او را مي‌زنند. مي‌ترسد و يک وقت برمي‌گردد عقب. (صفحه‌ي 204)
* کميل *
مي خريمش :)
چراغ جادو
نصرمن الله وفتح قر&
رتبه 0
0 برگزیده
112 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
نصرمن الله وفتح قر& عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top