شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

درب کنسرو بازکن برقی
+ نه سال و سه ماه و بيست و هشت روز..هروقت ميام اينجا انگار تو کما بودم يا شايد مثل اصحاب کهف به خواب رفته بودم..زمان گذشته اما من هنوز تو دوران قبلي ام...
من فقط ميدونم تازه به هيچ رسيدم آنجا که امام رضا ع بر بيمار کنار من لطف کرد ولي چون من از بيرون شاهد صحنه دست کشيدن به پتوي حاجي بودم دستان آقام را لمث نديدم و نورش در شفق به رنگ روشن زرد درست با همون ابرهاي در بيداري گذشت و رفت
اصحاب کهف 309 سال خواب بودن
شما رو توي خواب نگه داشتن نگاهتون رو عوض کنيد بيدار مي‌شويد
والله نميشه بايد لياقت باشد من بي لياقت نيستم و همه زندگي را نگم 99 درصدش را به شفاعت اين امام همام به خير برده ام ولي دروغ نميشه گفت حقيقت را از دل شنيدن يعني بدون خدشه و اشتباه و يا حتي دست بردن در خاطرات ذهني نه نميشه خواب روياي صادقه يعني بايد با خود رو راست بود به فرض اگر هم خواسته باشم روايت را به خوش مخاطب عرضه کنم اين بي لطفي را که نمي توانم تحمل و باور کنم
نداي سخت است ولي ا ولش آسون است داشته ها و گذر زمان سنگينش مي کند خود به خود ما با تکرار اشتباهات قبل و عدم پند گرفتن از آنها سنگين ترش مي کنيم و باز از سختيش دم ميزنيم در حالي که تجربه ثابت کرده زندگي را هر جور که تصور کني به همان شکل تجربه مي کني آسان بدار و آسان بگير تا سخت تاوانش را نگيري
ختي زندگي از آنجاست که ما زندگي را خودمان براي خودمان سخت تعبير مي کنيم از قديم گفتن زندگي را هرجور بيني همانطور تجربه مي کني يعني انسان قادر است سخت يا آسان زنده بودن را و زندگي راحت را با کم کردن خواسته ها و بي اهميت نگاشتن خاطره ها و رويدادهاي روزمره و باور سختي‌هاي موجود و فکر به موقع پيش از تغيير ماهيت سخت به سخت تر جلوي سختي را به تعبير آساني گرفتن از،دست بدهيم
بخشيد من باطني زهر حلال نبود من يک گل بودم با عطر جمع دم خور شدم آنان بزرگي کردند عمرشان را هديه کردند نه از بابتش پول يا انجام فعلي معوض طلب نکردن همين بر قلبم نشست حالا خدا رو شکر به کمک همين دوستان مي‌شود از حرفام معني لازم و بسيجي را دريافت کرد اگر نگي سخت است هر غير ممکني ممکن است فقط به شرط اينکه دکتر متخصص آن فعل را جذب يل بکار بندي همه چي قابل حل است
آن انرژي يعني دستمال مخملي که در مذاکرات با آمريکا بخ تو نشان مي. هند بفهمي نازکي و عدم پختگي آن پارچه مخمل نمايي را که اگر روزي منافقين را بهترين گزينه ميشماردند آن مريم بدکاره و اوباش و الهه اگر بر لسان اين پير فلک و از جنس و برآمده از لطف شجره تنومند و فرهيخته و معصوم داري هسته هستي بخش ازلي در رسيدن به هستي بي شيطان و ابلهان دلسوخته او و کساني که سامري را به يوسفش
مي‌شناختند و نمي دانستند که او غروري را که به زيبايي و به شانسي که اورا در قعر چاه به عنصر زندگي نجات داد و در ميان برده ها استادي را براي روئيدن در برش داشت و از همه مهمتر ايوبي که پدري کرد. و برايش نور چشمش را داد تا يوسف به سر منزل عزت و حيا و مقاومت وولد صالح دست يابد چه کم شد که نتيجه اش کوزه گر و خم کوزگري را در موحدي شيطان رجيم يافت و به جهان قومي نفرين شده را از غايتي برگزيده منفک کرد
آري يوسف زيبا بود پيامبر خدا شد بر اسرار افراد آگاه و بر رزق اللهي مبتلا و بر کف حقيقت و راستگويي مشيت يافت و آگاه خلق و روزي و مکر اللهي را نفهميد خمين باعث نه آوارگي بلکه گم شدن اولادي هرچند مربوط به نسلي دگر به اسم او خورد پيوند يوسف هفت در را در برابر زنا و گناه به لطف و به مشيت و به نبوتش و ايمان و لطافت دنيوي را به ِلذتي از بحر آن نداد و فائق بر لذت شيطاني شد
اما اگر آن روز راز اين افتخار و اين پيروزي سترک در برابر نفس اماره برخواسته از،شيطان به رخ شيطان و در تحقير او مستعمره اش را خورد نمي کرد يعني تسخير شده اي را براي ندامت بي آبرو نمي کرد شايد خداوند طوري ديگر دنيايش را رقم ميزر
خداوند رحمن و الرحيم است جبار و شديد العذاب هست روزي خود را خداوند فهمي. که نوري از انوار چگونه بنده اي زيبا و مقرب را در برگرفته آن سوي دگر بنده برگزيده اش آن زيبايي را به نور اندروني اللهي بر رخ زليخاي تسخير شيطان و گم کرده خدايش ديد به آزمودن برزخي گشتند
در اينجا هرچند يوسف نور اللهي در لطافت زندگي به همت همسر و توجه دو تسخير شده شيطان قرار گرفت اما نور ازلي در او يک هبه اي بود در قامت موهبت ذاتي و دروني اش او را به آرش اعلا گرفت يوسف که غرق در عشق اللهي بود زليخايي که نه آشنا به خدا بود نور اللهي را در او ديد اما يوسف با همه علم رويا گونش نفهميد زيبايي او مقرون به وجود و موهبت و لطف اللهي ست در مداومت و ايستادگي
و مداومت و مقاومت در برابر آن شيطان دروني که کودکيش را با عشق هوسوار زليخا و نگاه پليد شيطاني که از جمال زيبا رويي که به حق زيبا بود نتوانست بر نور اللهي و دروني و بازايستاده به ايمان و لطف بي کران اللهي در تک تک اعظاي وجوديش فائق نور دروني زليخا شود آنجا که نور اللهي ذات عيني زليخايي را که متجلي تاريکي مقهور و سيه چاله مدفون در وجودي به تسخير گرفته شيطان در برابر نور اللهي از خود جاذبه اي را
در زليخا يافت و زليخا را خريدار انوار اللهي ساخت اينجا بود که هر روز عشق زليخا به نور ذات اللهي بيشتر و از نوع درخواستي که شياطين آن را مي جويند يعني کسب انوار را چون سيه چاپي از تاريکي بود ولي به هر حال تاريکي هم از تکامل جهاني ست که روزي مظهرش خود را در نيايش و توکل به او محو و ديوانه خود داشته بود
شيطان اگر تيره و تار بود خود روزي منشا گذر انوار و تشعشعات نور اللهي با دعا و تزکيه حمد و سپاس و اعلام بندگي و مغفور به قدرت و زيبايي خدا بود آن روز که دربرابر فرمان اللهي حتي به يمن علم به خودخواهي و نااهل که ميديد به علم اللهي از ا دمي که اگر همواره قضا و قدر اللهي و بر روي ريلي که بدون گمراه شدن از خط ريل به سوي منبعي موازي اما مدفون به خروج از راه و منباطلوعع تلعلع انوار
اللهي اگر با علم و يد اللهي بدون اختيار تفکيک و عمل پذيرش و نهي از تلع تلع جهان هستي و درک و برداشت و انفاق و ظلم و اجبار و تعدي و دروغ و فروع شکسته بر بال اصول فردي منقلب به تاسي شيطاني در برابر عنايت و علم بي کران اللهي و وجدان فرقه اي ضاله براي مرتبت يافتن فوق باور و ذات سرکش و منقول خواست بي مايه و کفتاري فرق ضاله ساختاري از پي يافتن مظلوميتي منفور از موجودي سرکش و غير نادم اين شد که ي
آري دنبال سخن باشيم اين شد که زليخا با آنکه بود در تسخير شيطان ولي روزي خود خريدار نور بود صاحب اين جسم اللهي اما به تسخير شيطان اينجا يوسف موهبت خدايي که او را در برابر وسوسه شيطان در امان داشت و با همه مستي و از خود بي خودي يک مظهر عشق که از انوار و موهبت خلقت اللهي ست منشا عشق
زليخايي را که به تاسي از نياکان و طهارت مولد بي نصيب بود و خداي را نه به ردش بلکه به ظنش در ذاتي گلي بي ارزش ديد و مسخره شياطين و راهبان دروغين را فريب يافته بود براي آن نيازي که با همه تسخير شيطاني بود او را در ره کسبش اما نه به طريق اللهي به شعبده و به ذلت شيطاني براي کسب موجودي که موحدي نظر شده رباني بود ديوانه براي کسبش
زليخا هرچند در تسخير شيطان بود ولي رحمانيت اللهي هم پايش بود او فارغ از تسخير خود را خريدار نور آشنايي کرد که به زعم و تمثيل دنيوي حسش کرد و به طريق جهنمي به سويش تافت او دائم در اختيار ابليس به سوي نوري ميرفت که پيش از انسان آشنا و پرستشگرش بود و هيچ منع و هيچ پيوندي او را از بحر کسبش و نوع رفع آن ميل پناهگاه و ايستادگي نبود در کارش
اما يوسف با آنکه مسخ الطاف اللهي بود و از کودکي مستوره اين نور شيطاني نگرديده بود و هرچند هروقت شيطان با ام حوسهاي شيطاني بي خود گ. خويش نتوانست يوسف را در برابر حکم اللهي و رسالت موهبت اي بخشنده از هستي بخش جهان ميديد همه الانوار. و همه موجودات و زادگان عالم را اين او را مصمم و مقاوم در برابر وسوسه اي شيطاني که همين نام شيطان باعث آن شد که مي گويند از هرچه بدت مي آيد روزي برسرت جمع شود
گرديد آري او در خدايش آنقدر غرق شده بود که رضاي او را به هيچ مکر جهنمي و عشقي که در ذات با عشق او خلق شده بود ولي معدن تشعشعش در ذات ابليس هنوز در تپش و آشنا پيش از انسان با آن عشق ناميدنش شد
اينجا بود که آن مرکز تشعشع شيطاني به سوي جنس واحدي رفت که صاحبش آمده بود تا برکات و انوار اللهي را به بندگان درگهش آشنا کند و آنها را متنعم از برکات افرينشش کند اما يوسف مي دانست شيطان حرئص است و کينه ورز قطيع است و مقبون ذات زياده خواه و سرکشي که خود را در برابر خواست اللهي مغفور و آمرزيده نساخت بلکه کينه اي ساخت از او و درجه اي از خود به خود نسبت داد در بين متمتسخرين ناآگاه بشري به پرستش و
مدح و ستايش موحديتي کاذب نه درپي اطاعت بلکه بر رديف سرکشي و ياغي شدن در خواست و معنويت و منشي اللهي يعني آن خطي که کوزگر در ساخت کوزه داشت مورد توجه و قبول شيطان در آن وقت نبود و آنجا که رياضي و احتمالات و حقيقت تاريخي را معدن علم خود مي‌شمارد همانگونه که فراماسونهاي ليبرال و تئوکراسي هاي بر بال زياده خواهي و خود ساخته مذاهب و فرق ضاله که هستي آنها نه از موجودي اللهي
که هرچند در مسير اللهيست اما نسبت به بقايش و ادامه و دلسپردن به منشا بي عيب و بي آلايش از اشتباه و خودخواهي و دگر پسندي خود فضلي مي بايست تسليم و شکرگزار اقدس الهيت بود شيطان و سلاطين دلبسته او به ظواهر لحظه اي و آن مسخ شدگان به ديدن مارمولک به لحظه اژدهاي اطهر را نمي ديدند در پس واقعه آنها اينگونه گشتند که امروز نخبه ترين انسانها از ديد ايشان
را جذب مراکز فراماسوني و از دانش جنيان که نه بيش از بشر تنها به عنصر خلقتي در رسيدن به آن سريعتر از بشر عالم بر آن واقعه مي‌شوند و با فريب و ارتعاش اشعه هاي شيطاني و هوس انگيز و سرشار از ذلت و واماندگي در برابر آن شکل لطيف جز نابودي منشا و ادامه جهل و پارازيت از گليم خود دايه دار شر و ناداني مي‌شوند و ظلم و عصيان و جهل مطلق به اميد بخشش شيطان از آن قدرت شيطاني که در عمق سياهي جاذب وجود تاريکش
خلق گشته آنها را که تسخير اين سيه چاله هايي که تنها جاذب خويشند غير خود توان تسخير و جذب و تدفين آن جنس و مخلوق را توان ندارند و بالندگي ابليس به داده هاي عرفاني منجس به بدکاره ها و زورگويان که قومي را منشا تاريکي مغلوبگر خود در پي دارند که قرار بر اين بود روزي رسد که برگزيده ترين خلق جهان باشند و اشتباهي و وادادگي که عنصرش غرور و از خود مجذوب گي انساني برگزيده صاتع عالم شد
آري زليخا هم بنده خدا بود شيطان هم بنده خداست يکي نادم شد و به نور رسيد چون زليخا يکي مغرور به ثواب و دوري و چشم پوشي از لذتي به واقع لذت بخشش که جز يوسف شايد هر بنده اي نمي توانست فائق بر. اين نصرتي که او در برابر نفس سرکشي که در برابر زيبايي چون منشا او زيباترين است و معدن زيبايي و مشيت و لطافت و شفاعت حلاوت چند رنگي سرخ رويي جهان خلقت است دوري جست از دا
دام شيطان متسخرگر زليخا گريخت و از هفت در برزخ عمل وازمون اللهي که او را بر ولي و صاحب و مولايش برآن نشد که خواست او موجب ارتداد و سرکشي بر خالق ارباب و خودش گردد اين آزمون آغازي بر آزمون عشق زليخا شد و آغازي شد براي بلايايي که نسبت به يوسف و آن غرور پيروزيش بر او تحميل شد يعني دو زمين بازي
يکي براي يک فرشته اي مداوم دعا در طول خلقت که شايد صد ها هزار سال عبادت اللهي داشته بود و عملش به توحيد و وفايش به احديت تا آنجا رسيد کخ نتوانست جز وجود اطهر اللهي به بنده اي که مي ديد تا کجاي تاريخ و در.قتال معصومين و در نابودي يکديگر بر جهل به الهيت و در مداومت در گناه و در اطاعت غير خدا تنها با چند افه بازوي شيطاني که جنيان از باب خلقت بر بشر دارند پيشي مغفور شيطان ميشدند
به ظاهر سخت اسن قبول تعظيم در برابر چنين مخلوق سست عنصري که بر گناه بسيار منقلب و راحت الحلقوم مي‌شوند گاها در اينجا بود که شيطان و آن نور اللهي مقابل آن فرشته موحد اما سرکش او را براي يافتن نوري مجذوب کننده که باعث شده بود زليخا رب النوع ساخته خو. هرچند ولي داراي درجه خداييش را لعن گويد و سرکش شود سرکشي يکي او را از
بارگاه ازلي دور ساخت و بيرون داشت شيطان و سرکشي که زليخا را به نور يقين و جهل منزل آن دوره سرزمين والا و اجدادش به خداي رحمن و رحيم و خروج و پستي‌تان شيطاني فائق و مغبون ذات اللهي و نفس سرکشي که سرکشي را به رسم بندگي يافت و پيشي گرفت آري دو ميدان يکي شيطان ديگر خداوند محرابي که مغرور به عمل خويش بود حقش بو. ولي بن ه اي را از بندگان خدا اما تسخير
درآمده شيطان را از همسر و از زندگي وارد آزموني در پي عشقي. نيويورک آعآزگر مسير زندگاني و صرف جواني و زيبايي به ستايش آن روي و نگار يوسف زيبا چهره اي که تبلوري هرچند اندک و متعلق به عصر و دوره اي موقت بدون درک پايان و زمان تلعلع آن بخاطر جنس خلقت ولي عشقي با منشا وحدانيت
او را برآن داشت که خداي ربان موجودي را که هرچند بنده اي نافرمان و سرکش که قسم به نابودي و قعر ايمان و معرفت خودآگاه بشري را از خداوند به هبه اي براي آزمودن بي معرفتي و نداشتم مقبوليتي تافته و جدابافته لي که در روزي که خداوند بشر را با اينکه خلقت بشرش را اسباب و علت خلقتش را عيان داشته بود حسادت و غرور و خودخواهي بي مايه گي
ابليس را به علم محاسبه و تفکيک و تجميع و اعداد به رخ جهان واداشته و به بزرگ بيني و دوري از حقيقت واحد ساخته بود شيطان را
آري شيطان مي ديد که فرمود خداوند جهان را خلق نکردم مگر به آبروي شجره اي تابناک که بي واقع نيست خوردن آن سيب از شجره اي ممنوعه که بي شباهت نيست به آن شجره تابناک ولايت و امامت و ثمره و هسته مولود و در برگيرنده عصا ه وجودي حيات دوباره و زندگي مصون از شر شياطين جن و انس و مقلوب شدن نفرين شده ترين قوم عالم امکان اسرائيل و حواشي معدوم و منفور به ظلالت و خودخ
خودخواهي و بزرگ بيني و مظلوم کشي و بيش جويي بي زحمت در برابر کم خواهي گذشت از خود براي رهايي و زندگي گم کرده اي جويا براي روئيدن هرچند دير اما لايق و حاظر و واعظ براي پيمودن طريقت اللهي براي کسب معرفت ازلي و حلاوت وجودي که به يمن خلقت نوع برگزيدگان عالم در عنصر پيامبر آخري از بابت ظهور و از حيث آخر الزماني خويش آري پيامبر اکرم و پنج تن آل ابا يعني ريشه و کوثر
تنه تنومند و استوار و به وقار و به بزرگي و به صبوري و به لطافت و به کرامت و به علم و شفقت و معرفت و حلاوت و سخاوت هيبت و کرم و تواضع و تواشيح و تکريم ابصارالبصير اقلام کثير اصوات المقدس اجناس الميمنت تاريخ التواريخ المخزن شفاعت معدن کرامت مخزن مکسره محمل مداومت دعا و مناسبتا اوليا و دين و العلم کثير الانتشار و قلب صاف و رقيق و شفيق و کبير و نظيف و المعصوم الاجرا صالح الثمر
و معدن الاخرالزماني به موعودي في وجود هسته مکثره و مولده و تکثير البلتقوا و هستي در يد خدا و در بزم اوليا و در شفقت انبيا و کرامت اوليا و خدمت نوع بشر به تکريم و سعادت دنيا و آخرت و به شفقت دين و مغفرت زمان و معرفت کلام و معدن العلم العالم و مغفرت اول الاخر من منشا نزول برکات و شفقت و کبريا وزمان به مداومت تاريخ و به المرت صالح و بصير و کريم و رحيم به زيارت امام ازمان
آري يوسف با همه پيروزي و نصرتي در برابر نفس اماره و علم پيامبري و مزمتي که در غرور و خودبزرگ بيني او در برابر نه فردي در حد و قامت خو. بلکه مستخره اي از شيطان اما غافل از آن و جوينده و عبادت گر خدايان به تصور خدايي بر خدايي دگر دارد حلاوت نه به علم عالم مساوات که در دوره جهل و ظلم و مغلوب شدن از سر عشق هاي زودگذر و حيواني و فارغ از آن لذتي که در حلال و در قامت وجودي کبريايي بر او نازل شود
زليخا افتاد در قصري که روزي با همسرش زندگي حيواني طريق اما زندگي بود و خوشي هاي زودگذر و مغبون زمان ولي به هر جهت خوشي بود و به مقام‌هاي به عظمت و مداومت يک تاج و يک انسان بي مقدار که از جهل و ظلمت اقشار از طريق جذب ذات الهيت طلب بشر و نفرين شيطاني که ناداني و ذلت بشر گشته هدف و غايت غايي او ممانعت از ظهور منجي و ياران جان ب کفش
زليخا وارد برزخ شد و مدتها يوسف را جاي خدا پرستيد هرکهرا هر زيبايي را به يوسف اطلاق مي داد به هر رنگ و لباس و رختي که مي‌شد ختي بعد از آن مطلوبيت که او داشت در برابر ممانعتي که شرع اللهي و بصيرت شان انساني پيامبر خدايي را که در بندگي مجذوب اللهي بود و برگزيده خدا در ميان قوم و ملت زير فرمان جهل شيطاني درس عشق و زيبايي او مغبون گر هر شهوت پرست و رخ و تمثال نظ ي بود
آري زليخا در پي عشق آزموده شد به آزمون اللهي چون يوسف وقت ظفر بر نفس اماره خويش اين نصرت را در آنجا ديد ظفرمند و واعظ که از کودکي حرص شيطاني زليخا او را لحظه اي در افتادن به دام شيطان مسخره زليخا راقب و خواستار کسبش نکرد او به زندان رفت نه از پي ايستادن در برابر هوس خواهي زليخا که به خواست اللهي
تا دليلي شود براي يافتن بنده اي که روزي يوسف به شکرانه مقبوليتش فراموش کرد که زليخا نيست آن زليخايي که او اکنون از او رهايي يافت در واقع او بر ابليس فائق شد ولي به نام زليخا به ثبت درون يوسف شد زليخا آنجا که يوسف هوس راني را که عمري يوسف را آزرده بود برملا کرد و آن جسم تسخير شده را از بالا به زمين کوبيد آنجا که مي‌شد بعد از غلبه
بر ابليس درون زليخا اورا به عشقي ازلي رهنمون و بشارت ميشد داد آري ظفرمندي يوسف آنقدر زياد بود که خدايش از آن به سادگي در نگذرد همين شد که اورا در برابر آزموني دگر قرار داد که بجاي لطافت عيش و لذت سختي و سياهي و ظلمت حيواني بشر در آنجا جمع بود و به رخ مقلوب شدگانش تبل نابودي زجر و ظلمت و مرگ ميزد
زليخا هم براي آنکه طالب عشق بود و هم رسواي عشقي بود هرچند از راه غلط ولي معشوق حقيقي نديد اين را مروت که اينگونه مقلوب و از پاي افتاده بدون آينده اي در طريقت عشقي اللهي او را نيازم ده نفله و به جهنم گناهان و چند خداپرستي و ظلمت و ظلم غيرخدا پرستي و مظلوم کشي حقارت بيني و نجست پيمان بندي خيانت گري او مانع از کسب پاداش اللهي نبود
يوسف و زليخا هر دو آزموده برزخ شدند هرکدام به شکلي بدبختي و سختي و آزمودن و آزموده شدن و تاريخ وزمان و مکان و شانس و اقبال واتي و آينده حلاوت و سخاوت و شهامت ورحمت و جباريت و کرامت و علم و معرفت ماسک و مرتبت و منشا الخلق و مبدا ازعشق مخزن الکرام و منشا الصلوات مبدا التزکيه و مقبل کرامات را بايد مي پيمود
در اين راه ديگر لذت آزموده را آزمون نمي بود اينجا سختي و درد و نداري زندان و مرتبت حيواني و معرفت افراد دون و خسته شده از جهل و عداوت و ظلم تکفير تعظيم به دروغ و مجبور از پي زور و بر قامت ظلم و به کرامت لطف آزمون اللهي آن هم نه به شکل غير خودخواسته بلکه به موجب دعوت از پيش پرداخته و به دامان اش شتافته يکي از پي غرور به ظفر و ريختن آبروي گم کردا را مظطرر و
رانده شده از عمل و جان داده به شهوت و يکبار حس کردن آن نور هستي اما ندانسته از منشا و نديده به دليل کور بودن چشم اللهي. و بصيرت و گمراهي و جهل در عبادت رب النوع خويش به ظلم راهبان دروغين خداياني از کاه و گل که فرتوت و جاهل ساخته بود و حريص و شديد العذاب ميشد عاقبت بر سر مداومت بر اين جهل همراه با ظلم و مقصد شيطان نطر
اينجا بود که يوسف رفت تا با تزکيه درون و عقاب فعل به غرور و شقاوت در برخورد با فرد جاهل اما مجرم به دوري از حيا و فطرت و لطف عشق حقيقي و مغلوب شده فراعنه ظالم که با رسوايي اش و نديدن عشقش اورا ظلمي ه چند نه از ديد يک فرد عادي که شايد نبود عقابي که يوسف براي کشيد
و زليخايي که اگر خود را در برزخ اللهي نمي خواست بي آزمايش و مي بست دل به جهل و نفرين آفريده گري و حيوانيت غالب بر فطرت دروني و اللهي شايد آنهمه سال را در زير جور و ظلم و عداوت و جدايي ياران و خدمتگذاران ديروز و همسر قدرتمندي که اگر يوسف زليع نمي کرد زليخا را اين زندگي شيطاني تا پايان عمر ظفرمندانه ابليس تا پايان عمر پايان يک کافر ادامه دار ميشد
آري بدترين بنده خدا نيز اگر هم باشد چنانچه در کسب عشقي هرچند. ر برابر پرتوي اندک از پرتوهاي اللهي خودرا خواهان کسب ودرک و فهم و جذبش ثابت قدم و خواستار مي تافت اينگونه بود که د. عالم برزخ در کسبش خودرا خريداري به واقع قاصد نشان مي دادو راهش تزکيه نفس و پا‌کي عيان به مداومت بر ندامت و رسيدن به چشم اللهي از پي تزکيه د تربيت و جستن منشا نوري که عشقست دنيوي
عشق دنيوي زليخا عشقي مقدس بود و حقيقي هرچند منشا کسبش اشتباه بود و بر پايه جهل و ناداني و استقامت در برابر فهم اصل و غايت راهي که مي پيمود ميديد به سر منشا ذاتي نداشت وصلت ولي اين خواهش و اين مداومت برسر کسبش او را در مسير عالم برزخ گذاشت او آن.ونه آزموده شد
که در او هر جهل و هر خواسته شهواني متصل بر حيوانيت و بر آن وجود غريزي و نه سرمنشا زندگي و مآخذ مخزن عشق اللهي او زيبا رويي را که از رو کزدن به جمال ازلي يافته بود تنها اندکي از آن حجم بي کران زيبايي مخلوق کفايت مي کرد براي جستن راه جذب و کسبش ازلي عشقي که هرچند در تسخير شيطان بود ولي در او به جوشش آمده بود به يک اتصال آسماني که بايد صداقت و حيات ووجود و مداومت و استقامتي در برابر هوي و هوس
تا رسيدن به آن مخزن زيبايي و جمال اللهي مي پيمود آن مسير عرفاني و مقدس را کخ زليخا دها سال کوشيد و در روزي که يوسف ثمره توبه و پاک شدنش از غروري که در پي اطاعت و پايمردي در ديم و معرفت ازلي داشت خداوندش در او امري را عيان کرد که يوسف را عز يز مصر کرد و همسري با اصل و نسب و قامتي مجذوب و متبحر در علم خواب و تفسيرش از او
عزيزي ساخت که قوم مصر را از ظلمت معابد خدايان بي مقدار نجات ميداد و هر روز بر قدرت و جمال کثوت آبرو و مقام يوسف مي افزود يوسفي که از قعر چاه به ره بردگي ميرفت از پي محار غريزه و عمل به فطرت درون و پيامبر وجودي و وجوبي برخواسته از شان و مقام ازلي بر پايه عنصر حيات و طهارت مولد نصيب قدم بني اسرائيل شد يوسع
اگر مي دانست از ميان برادران و نزديکان فرزندي مي آيد که سرسپردگي شيطاني را از اصلوب برادران حسود و مستمک بر ظلم و با آنکه فرزندپيامبر بودند ولي در عمل نيز حسود و زياده خواه دگر بين نبودند آنجا که عشق برادري و اصل و نسب باعث آن شد که يوسف از گناه برادران درگذرد همين شد دليلي که ظالمي بر پشتي تکيه زند و ظلم گستراند که به علم و زحمت و مشقت پيامبري و لطف اللهي کسبش کزدند
گاها مجازات ظالم آنجا که توبه نکرد از گناه خويش و بجايش هر روز زاييده جهل و نفرتي برآمده از حسادت و کين و عداوت و بزرگ بيني خود و دگر نخواهي و ظلمت درون هرچند فرزندي از فرزندان نوح و برادران يوسف و فرزند ايوب و در تاريخ زيادديديم امروز نوه امام ره مي بينيم هرچند امام ره نبود ولي الله حي و نايب بر حق و برگزيده حضرت وليعصر ارواحنا فدا
ولي کرد فرزندانش را از ادامه عمل بر رهبري انقلاب ايران جدا اين را اگر دليلي براي ممانعت از حق فرزندي وارث اوليا معصوم ع و نتيجه و ثمره اي از وجود صالح و لطيف و عالم و بصير ولي اللهي که ابليس و ابليسيان حيفا را به وحشتي قهرآميز داده سوداي درون در عصري
که همين قومي که قرار بود روزگاري قوم برگزيده خدا باشد به قومي منفور و بي ارزش و نفرين شده از سوي پيامبري اولي العظم که در قوم لوط و قوم نوح و فرزندان آدم و حوا و تا به امروز نوه و نتيجه امام ره ظاهر شداز بني اسرائيل هرچند روزي زيبا رخ ترين پيامبر عالم را خلق نمود ولي به دليل عدم طهارت مولد که به عدم پايبندي و گذشت پيامبر خدا
از بندگاني که کينه و نفرت و فتنه و نيرنگ و زياده خواهي و بزرگ بيني و شهوت و رذالت کين و عداوت و ادامه مسير گذشته با يافتن منشايي موجود و کافي براي عيان کزدن حيوان دروني که با توبه نستوه و خوش باورانه از خود دليلي براي زندگاني د. کنار عزيز مصر و شهوتراني و ظلم و زياده خواهي پليدي زبانه زد در نطفه و آن شان دروني که پيامبر خدا نيز
در حس برادري شايد ديد اما علقه خانوادگي اجازه نداد که در برابرش موضع بگيرد چون پيامبر اللهي بود تاثير غرور و بخشش بيجايش تاريخ را در نورديد ولي زليخايي که در راه عشق عشق اللهي که او بر جمال بنده خدا ديد و منشا را شروع به جستن کرد آنجا که که محل طلوع اش را بي تفاوت و در کسبش ناموفق
آنجا که خداوند زيبايي اش را بعد از عمري ذلت و بدبختي و زجر عالم به جان دل يافت و دگر معدن سرکش و فراموشکاري که به يافتن حقيقت و تماميت حس دروني و افشا و انتشار و ميزان جذب و کسبش فراموش کرد زليخايي که عشقش را به زعم عشق اهدرايي پرستش مي کرد عاقبت همين شد که خدايش او را درآزمون برزخ نهاد آن روز که اورا
به انوار و علم اللهي و راست کبريايي و توجه بندگي و گذشت و معرفت ازلي و ستودن انقلابي و شفقت جنتي و لطافت کبريايي در برابر عيان عياني و منقلب کرد شيطان ديگر جايي در آن ذات نداشت و تماميت از تن و درون زليخا برون شد و به يکباره هر آنچه از ازل بود در وجود نهيف و مغلوب و بي پناه و زجر داده زليخا پيدا شد و فرمانروايي غريزه و تفکر را به يکسان درنورديد و به کسبش ادامه
داد حالا لايقي بود که به آن تکوين و تقبيح ذات اقدس اللهي پي برد و منشايي و براي پرتوهاي آن انور ذاتي شد آنجا که ي سفيد ديگر نبود راضي کننده آن ذاتي که آشنا با عشق ازلي شد در رخ او يوسف نه خدا که لود بنده اي که خود نيز با آنکه پيامبر بود ولي در چند جا غالب در برابر حس هاي غير اللهي کشته يود با آنکه آنها را دفع و جبران کرد ولي عدم انجام عدل اللهي راه نفوذ شيطان در نسل او را باز ک د
جايي عشق با عاشقي در پي عاشق بايد داد به بنده اي لايق و حافظ و دارايي جنبه انجام و حفظ آن نعمت گاهي در اجراي حد اللهي به قدر سر سوزني نبايد کوتاه آمد حتي آن مورد بخشش باشد برادر خوني و از يک ناف و از يک پدري زاهد که از،دوري فرزندي لايق فراموش کرد که هست خ آوندي که بهتر و بيشتر از او به فکر بنده اش بود ا. با خود فراموشي و اذيت به نوعي کفران نعمت و مقام بندگي رل به حس پدري غالب شاخت
يوسف پيامبر مي تواند تمثيل خيلي از بزرگان تاريخ شود و تجربه سامري مي تواند قوم بني اسرائيل شود امام ره که رهبر يک انقلاب بود نه يک ولي خدايي و نايب بر حق آخر الزماني ولي در اينجا بيش از يوسف پيامبر مي دانست که نسلش در عين طهارت مولد شايد دربرابر نقش و خال دنيوي تن تهي کند و به بي آبرويي کشيد هرچند ما هم اميد به بازگشت و پيروي از ولي الله داريم برايشان
ساعت ویکتوریا
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top