فرستنده :
غريب
چهارشنبه 92/10/25
دســت مــرا بگيــر،
کــه بــاغ نگــاه تــو
چــندان شکــوفــه ريــخت
کــه هــوش از ســرم ربــود!
مــن جــاودانــم،
کــه پــرستــوي بــوســه ات
بــر روي مــن دري ز بهــشت خــدا گشــود!
امــا چــه مــي کــني
دلي را،
کــه در بهــشت خــدا هــم غــريــب بــود؟!
فرستنده :
غريب
شنبه 92/9/30
زنهار !
هر که شهيد نشود ، لاجرم خواهد مرد..
فرستنده :
غريب
يكشنبه 92/9/24
شبي گذشت ، مثل شب هاي پيش و پس ،
و ما باز ، در خيال پرواز ، سر به بالش پر داديم.
آرزويمان خواب بال بود ، که خواب چشمانمان را ربود.
چنان عميق در چاه بي پايان آمال خفتيم که
نه بانگ "حي علي الفلاح" اذان را شنيديم؛
نه طنين "جاهدوا في الله" جهاد را ..
و ناگاه ، به کابوس شرم از خواب پريديم؛
واااي... باز هم شهادتمان قضا شد..