شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا
+ داستان غول چراغ جادو يه روز مسوول فروش، منشي دفتر، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند… يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه… جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم.… منشي مي پره جلو و ميگه: «اول من، اول من!…. من مي خوام که توي باهاماس باشم، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم»… پوووف! منشي نا
ساعت ویکتوریا
تنها تر از تو
رتبه 0
0 برگزیده
16 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
تنها تر از تو عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top