پيام
+
[تلگرام]
بعدِ سي سال ندارم غزلي
لايقت تابه کتاب اورمش
خط به خط گيسويِ يلداي ترا
شانه اي نيست که تاب آورمش
چشم در چشمِ تو سرشارم از
درد و دل واژه ترين روياها
روزگار آنقدرم خواري داد
که محال است به خواب آورمش
بين ما فاصله انداخته بخت
پشت سر صخره، مقابل سرسخت
فالِ من بوده خيالي ناتخت
کي در و تخته حساب آورمش
بذرِ عشقي به دلم کاشته اي
دست در دامنِ تو داشته ام
چشمه يِ شعرِ ترم جوشاندي
عشق روياندي و آب آورمش
ماه بانويِ شب يلدايي
بوسه برجامِ لبت،رويايي
آور از شهد لبت مينايي
تا دلي مست و خراب اورمش
تنِ تو چون نتِ موسيقي،خوش
چشم و ابرويِ تو تلفيقي خوش
خاطر آشفته يِ گيسويِ توام
تا به چنگ همچو رباب اورمش
#مهدي_زکي_زاده
شکار لحظه ها
98/10/29
در انتظار آفتاب
چقدر قشنگ... حظ بردم