پيام
+
امروز رفته بودم يه جايي که توي سالن يه تعداد خانوم و آقا بود که رو صندلي نشسته بوديم..يه لحظه مثل اينکه بمب منفجر شده باشه سالن از صداي جيغ زن و مرد ترکيد و هر کي پريد رو صندلي و.....:-o فقط خودم هنوز تکون نخورده بودم که نميدونستم چي شده ديدم اينهمه جيغ و پريدن و.....
فقط به خاطرِ يه موش کوچولوئه :-|
*موش واقعا ترس داره!!؟؟* :-/.
.
*يه خاطر از موش تو مشهد بگم*:D
نور الزهراء
103/8/30
همابانو
قرار بود براي نماز صبح منو خواهرم بريم حرم که خواهرم نيومد با اينکه حرم نزديک هتل بود ترجيح دادم اون وقت نيمه شب تنها نرم و نماز صبح رو تو هتل بخونم و هوا که روشن شد برم حرم..ساعت 6 رفتم حرم چون تنها بودم ديگه به زمان توجه نداشتم و واسه خودم تو حرم موندم تا ساعت 9:30 ..
همابانو
ساعتمو نگاه کردم ديدم از وقت صبحانه گذاشته و ديگه نميتونم برم صبحانه خوري.. تو وسط راه ، دلم هواي شربت خاکشير کرد يه ليوان سفارش دادم چون روم نميشد تو عموم بخورم، به آقاهه گفتم ميتونم بيام داخل مغازه ! ، رفتم رو نيمکتي که تو مغازه بود نشستم نصفِ شربتو خوردم ديدم يه موش بزرگ از زير پام رد شد رفت زير يه بشکه بزرگ که روبروم بود.. به آقاهه گفتم يه موش رفت زير اون بشکهه...
همابانو
خنديد گفت آره ميدونم، موشِ مغازهِ آجيل فروشي ي بغلي هست ،مياد و ميره:-|..گفت يه خانوم هم ديروز جاي شما نشسته بود موشه از زير پاش رد شد از ترس جيغ کشيدُ غش کرد و...گفتم من از موش نميترسم ولي خب ممکنه تو مغازه به چيزي آسيب برسونه:-| گفت نه تو مغازه چيزي که خراب کنه ندارم، همه بشکه ها و.... رو چهار پايه هاي فلزي ان.. بيشتر تو مغازه بغليمونه:D *من يه لحظه تو ذهنم به آجيل ها فکر کردم و....*:-/
* راوندي *
تو محله ما موش پيدا نميشه چون همسايه ها مرتب به گربه ها يه چيزي براي خوردن ميدن اما کوچه پاييني که پسرها دنبال گربه ها ميکنن و اونجا گربه پيدا نميشه موش توي جوب و وروديهاي زير درب خونه ها تردد ميکنه . اين مطلب رو بارها به پسرهاي کوچه و جاهاي ديگه که گربه آزاري ميکنند ميگم تا بفهمند چه خواصي گربه ها دارند :)
* راوندي *
البته موش داريم از گربه بزرگتر اما هر چي باشه طبيعتشون ترسو هست و بهر حال از گربه ها ميترسند اما اگر پاي مبارزه پيش بياد و بخوان از جون خودشون دفاع کنند يکيشون چند تا گربه رو حريف هست درست مثل گربه ها وقتيکه جايي گير ميافتن به در و ديوار حمله ميکنند و غرش ميکشند x-(
همابانو
{a h=ravandi} راوندي {/a} سلام جناب راوندي.. ممنونم از حضورتون.. بله کاملا درست مي فرماييد بزرگوار:)
همابانو
{a h=ravandi} راوندي {/a} جناب راوندي من تاحالا موش بزرگ نديدم ولي از کوچيک ها نمي ترسم و حتي افتادم به جونش کشتمش.. يه بار تو حموم بود دربو قفل کردم و حوله گذاشتم دم درب نتونه بره و با جارو زدم کشتمش.. من فقط از موش بدم مياد به خاطر فضله اش و اينکه به وسايل آسيب ميرسونه.. خدا نکنه تو هيچ خونه اي پتهان شه
انديشه نگار
واي من از موش ميترسم ..البته از همه موجودات زنده ميترسم چه خوب که شما نميترسين.اما از موش يه خاطره دارم که اينجا نميشه گفت .
* راوندي *
{a h=banoyedashteroya}همابانو{/a} درود بر شما ، فيد داستاني شد :) ما يه گربه داشتيم حرف ميفهميد اين موضوع مال سالها قبل هست حدود سي سال توي حياط خونه ميچرخيد و ما هم خيلي بهش توجه ميکرديم ، خيلي ناراحت کنندست اما بهر حال تعريف ميکنم . نکنه ناراحت کننده اينجاست که اصلا مثل اين گربه هاي وحشي نبود آخ که اي کاش بود :'(
* راوندي *
بهر حال قانون ما را رعايت نميکرد و مي آمد توي اطاق من همش بهش ميگفتم چرا اومدي توي اطاق ؟ اين مسئله اي بود که هميشه رعايت ميکرد بهر حال اينقدر آمد که مجبور شدم او را ببرم يه نقطه دور رهايش کنم اما بعد از زماني کوتاه دوباره سر وکله اش پيدا شد
* راوندي *
خلاصه باز هم مي آمد توي اطاق ، از اينکارش بقدري ناراحت شدم که بردمش اونور اتوبان که ديگه نتونه بياد تا ولش کردم از لاي درب نرده اي يک پارکينگ وارد يک مجتمع شد اما همش نگران بدگودم که وقتي با گربه هاي ظالم روبرو بشه چگونه ميتونه از خودش دفاع کنه . اين گربه از خونه خانمي پيش ما اومده بود که براي مردم خوابهاي عجيب ميديد که داستانش مفصل هست
* راوندي *
دردسرتون ندم ، يک شب که دسته جمعي نشسته بوديم و تلويزيون نگاه ميکرديم ديدم يک موش کوچولو با سرعت رفت پشت ميز تلويزيون به برادرم گفتم حميد توهم ديديش گفت آره ديدمش هيچي ديگه مجهز شديم که ترتيبش رو بديم خلاصه از پست ميز درآمد و رفت لاي فرشي که زير مبل لوله کرده بوديم
* راوندي *
دو سر فرش رو با پا بستيم و آنقدر با چوب به فرش زديم که خسته شديم وقتيکه فرش رو باز کرديم با لاشه بي جان موش روبرو شديم اما قسمت ناراحت کننده گربه اينجا بود که فهميدم گربه افسانه اي براي گرفتن موش بوده که وارد اطاق ميشده ، روزها بقدري ناراحت بودم که حد نداشت اينقدر هم رفتم دنبال گربه گشتم که خسته شدم با دادن نشانيهاش از همه مردم سراغش رو ميگرفتم اما نيست شده بود :'(
هايدي
وااااي چطور نميترسي از موش :-o :-o يادمه از مارمولک هم نميترسي من هرجا موش ببينم بدون شک جيغ ميزنم اصلا دست خودم نيست. ايوووووول ب شجاعتت
نور الزهراء
عسکش رو دوسد ندارم B-)
در انتظار آفتاب
من يه بار مجبور شدم انگشتمو روي موش بذارم که فرار نکنه، ترس براي من به قبل و بعد اون تاريخ تقسيم شد:D
هايدي
{a h=maysan}در انتظار آفتاب{/a} :-o جيييييييغ
همابانو
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} مهسا جان من اصلا از خودِ موش نمي ترسم ..اما چون به وسايل خونه آسيب ميرسونه ديدنش انگار برام اجله.. فکرشم ديوونم ميکنه..اگه آسيب رسون نبود اصلا کارش نداشتم ..خدا کنه تو هيچ خونه پيدا نشه..
همابانو
{a h=ravandi} راوندي {/a}سلام و درود دوباره خدمتِ شما جناب راوندي.. خوشحالم از حضور بزرگوارانه شما و لذت ميبرم از خاطرات و داستان هاي قشنگي که تعريف ميکنيد :)
همابانو
{a h=ravandi} راوندي {/a} چقدر جالب که دوباره برگشتن=) به شما و محبتِ شما خو گرفته بودن :)
همابانو
{a h=ravandi} راوندي {/a} واااي جناب راوندي ... فرش رو هم شستين!!:) بله بدون ترديد به خاطر همين بوده..ولي خب گربه منشاء بيماري هست و کثيف هم هست جناب راوندي. خدا نکنه بياد تو خونه ي من، که بايد موکت و فرش ها شسته شن:(
همابانو
{a h=banamak57}هايدي{/a} ليلي جان من از موش و مارمولک نميترسم عزيز.. از جک و جونورهايي مثل سوسک و.... هم نميترسم و هر کي مي ترسه خندم ميگيره :D ولي موش رو تا نکشم ول کن نيستم.. ولي از وقتي فهميدم مارمولک آسيب و خطري نداره ديگه نميکشم.. حتي ببينمش کاريش ندارم فقط تو خونه ببينم تلاش ميکنم دورش کنم.. :)
همابانو
{a h=noorozahra69}نور الزهراء{/a} سلام عزيزم... ممنونم از حضورت عزيزم:) عه چرا!! :D عکسش که بي آزاره نورالزهرا جان:D
همابانو
{a h=maysan}در انتظار آفتاب{/a} اي جااااانممممم:D من ببينمش نميزارم زنده بمونه :D بعد از کشتنش دمشو ميگيرم پرتش ميکنم بيرون حياط:D
* راوندي *
{a h=banoyedashteroya}همابانو{/a} بله چند ماه قبل تو اينستا يک نفر موهاي گربه رو شانه ميزد و روشن کرد چه جک و جونورهايي زير اون موهاي مخملي پنهان شدند . جالبه که بعد از نوشتن اين خاطره در موردش با پسرم صحبت کردم اون هم يادش بود که اسم گربه رو ميو ميو گذاشته بوديم :) اون موقع کمتر کسي مثل حالا آگاه بود يادم نيست فرش چه شد اما چون جسد موش سالم بود شستشو نداديم :D
نور الزهراء
{a h=banoyedashteroya}همابانو{/a} تو دهاتمون عاصي هستيم از دستِ موش ها. برا همين خيلي از ديد نشون بدم مياد. تابستون تو سقفمون از اين نميدونم چيه آسمون سفيدها زديم تو سقف با هم دعوا ميکنن و نميزارن بخوابيم. مواظبيم لبه ي اونجاهتيي که امکان داره موش بيفته پايين نخوابيدم B-)