پيام
+
گاه طره نگاهش که به خشت خام مي افتاد عُجب در منظر روئيتش سجده به شيطان مي افتاد
آه و صد افسوس که از تنديس خيالش، آتش به پياله ي رندان بيفروخت
ما صهبا بدستان را که جلاجل به گوش است ناگه گره اي از بهر تامل؛ به حرم، خانه ي الله بيفتاد
که سالوس زمان را پندار به قله چشم بيفروخت و مدحِ کمالش بر افروخت
*خاطره*
97/6/19
شهريار کوچه ها
مگر به جز اين است؟!
شهريار کوچه ها
سخن پير به امين بود وُ جز درس امانت نبوَد
شهريار کوچه ها
باشد که هيهات
شهريار کوچه ها
خيال چشمش به جميع بود
شهريار کوچه ها
روز به روزگار است که روزها نباشد دگر آن را چه بداني؟ که وقت در سر مد الله چه باشد
شهريار کوچه ها
تو را تاثير زمان است چه به لاف گوييها
شهريار کوچه ها
جمله سخن عشق بگوييم که در آن هيچ نبينيم و وصف نگوييم
در انتظار آفتاب
خيلي سنگين بود
همابانو
سلام جناب شوشتري.. خوش برگشتين بزرگوار :)
شهريار کوچه ها
سلام ممنون