شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا
+ گاه طره نگاهش که به خشت خام مي افتاد عُجب در منظر روئيتش سجده به شيطان مي افتاد آه و صد افسوس که از تنديس خيالش، آتش به پياله ي رندان بيفروخت ما صهبا بدستان را که جلاجل به گوش است ناگه گره اي از بهر تامل؛ به حرم، خانه ي الله بيفتاد که سالوس زمان را پندار به قله چشم بيفروخت و مدحِ کمالش بر افروخت
مگر به جز اين است؟!
سخن پير به امين بود وُ جز درس امانت نبوَد
باشد که هيهات
خيال چشمش به جميع بود
روز به روزگار است که روزها نباشد دگر آن را چه بداني؟ که وقت در سر مد الله چه باشد
تو را تاثير زمان است چه به لاف گوييها
جمله سخن عشق بگوييم که در آن هيچ نبينيم و وصف نگوييم
خيلي سنگين بود
همابانو
سلام جناب شوشتري.. خوش برگشتين بزرگوار :)
سلام ممنون
چراغ جادو
شهريار کوچه ها
رتبه 30
97 برگزیده
3340 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله دي ماه
vertical_align_top