فرستنده :
اري
پنج شنبه 92/9/7
چرا همه گمان ميبرند من گرفتار شده ام ؟
چرا تا قلمم ميچرخد .. کسي از دور فرياد بر مي اورد ...
اي رسواي عاشق .. او کيست که دلت را برده است ؟!
چرا انسان ها در اين خيالند هر که عاشقانه مينگارد .. عاشق است ؟!
اي جماعت زود باور پاک دل .. با شمام .. هان با شما !!! ...
من دل در کمند ابروان کسي ندارم ...
من عاشقانه بر چشمان کسي خيره نميشوم ...
تنها مينويسم تا بدانم عشق نيز هست
فرستنده :
مسافر01
سه شنبه 91/8/30
در شب زيباي ميلادت تمام وجودم را که قلبي ست کوچک
در قالب قابي از نگاه تقديم چشمانزيبايت ميکنم
و با بوسه اي عاشقانه تولدت را تبريک مي گويم
آغاز بودنت مبارک
فرستنده :
دختر شاه پريون
پنج شنبه 91/7/6
من عاشق بارانم
شب هاي باراني را دوست دارم
وقتي که شهر با آب شسته ميشود
من پنجره را دوست دارم ، وفتي که باران با اشتياق به آغوش شيشه مي رود
وقتي که تنها صورت خود را به پنجره سرد ميچسبانم و با دانه هاي باران هم دردي ميکنم …
ديگر از صداي صاعقه نميترسم ،
حالا خوب ميدانم
اين صداي مهيب ، همان لحن خيس و ساده باران است .
من عاشق گريه کردن زير بارانم
عاشق دويدن و چرخيدن با تو زير بارانم
من عاشق بارانم ولي
ولي حيف …
بوي خيسي را دوست دارم
باران بوي خاطره هايم را ميدهد …
خاطره هاي شيرين
شايد هم کمي تلخ
من عاشق بارانم