فرستنده :
محمد حسن اسايش
يكشنبه 90/11/9
شهادت حضرت امام حسن عسکري(عليه السلام)
معتمدکرد چرا اين همه آزار امشب عسگري را بنموده است گرفتار امشب
هفده سال به تبعيد گه سامره بود کرد مسموم ورا خصم ستمکار امشب
گاه زندان وگهي بود زکين حبس نظر تاکه از زهر جفا گشت دل آزار امشب
معتمد داد ورا ازره کين زهر جفا بغض پنهاني او گشت پديدار امشب
زهرکين ريخت بکام شه دين از ره جور چه جفا کرد ستم پيشه ي غدار امشب
خواست مسمومي اورا بنمايد پنهان معتمد آنکه بدش قاتل خونخوار امشب
تابگويند که مرگش زخداوند بود علما را بنموده است خود ُاحضار امشب
تابديدندتن شه بنمودند سکوت اثر زهر چوديدند نمودار امشب
نه طبيبي که مداوابنمايد دردش جزعيالش که وراهست پرستار امشب
بود فرزندببالين پدر در دم مرگ چشم بگشودبر آن سرور احرار امشب
از پسر خواست دم رفتن خود آب روان که ازاين واقعه خون شد دل غمخوار امشب
آب نوشيدزدست پسرش آن شه دين يادم آمد ز حسين خسرو بي يار امشب
نبدش آب به اکبر بدهدُُُ ليک اينجا به پدر آب دهد پور دل افکارامشب
چشم از دار جهان بست وبرفتي زجهان ديده ي (آهي) ازين غم شده خونبارامشب
-----بنقل از ديوان آهي -جلد دوم -صص۲۱۸-۲۱۹ -اثر طبع علي آهي - انتشارات خزر -تهران
فرستنده :
محمد حسن اسايش
يكشنبه 90/11/2
بار الها در غريبي بيکس وبي ياورم محرم رازم بود اين سينه ي پر آذرم
زهر مامون ستمگر رشته ي عمرم گسيخت روز روشن تيره شد در پيش چشمان ترم
زندگي جز رنج ودرد وغم براي من نبود مي روم از اين جهان اکنون به پيش مادرم
من شدم راحت زدست دشمن بيدادگر واي بر حال دل اهل وعيال وخواهرم
آنچنان زهر جفا کرده براعضايم اثر بسته راه ناله ي جانسوز رادر حنجرم
من پي ترويج قرآن آمدم دراين سفر جان سپارم در ره دين همچو جد اطهرم
نور چشمانم تقي تعجيل کن بر ديدنم اين دم آخر جمال دلربايت بنگرم
دوست دارم اين دم آخر ببينم روي تو روي زانو لحظه اي گيريدراين غربت سرم
من غريبانه سپارم جان ولي دروقت مرگ ياد دشت کربلاوزاده ي پيغمبرم
هر زمان خواهم بنوشم آب سرد خوشگوار از حسين وکودکان تشنه لب ياد آورم
چون ببينم روي فرزندعزيز بيکسم يادعاشورا وجسم غرقه خون اکبرم
گفت با آن لشکر خونخوار سبط مصطفي از عطش جان مي دهد بر روي دستم اصغرم
(کربلايي) مرگ باعزت به از ذلت بود اين بود درسي براي آنکه دارد باورم
----به نقل ازشکوفه هاي غم -جلد اول -صص316-317-ا-نادعلي کربلايي -انتشارات خزر-تهران---زهر سوزان -حضرت امام رضا ----------
از شرارزهر سوزان يا علي موسي الرضا کشته گشتي در خراسان يا علي موسي الرضا
بر حريمت امر گريه داده اي اي شاه دين جملگي بودند گريان يا علي موسي الرضا
کرد تبعيدت چو مامون ستمکار لعين خون دل خوردي به دوران يا علي موسي الرضا
از نماز فطر مامون منع کردي چون ترا شد دلت زآن غصه نالان يا علي موسي الرضا
در غريبي مانده اي بي يار اي سلطان دين زاين جفا هستم در افغان يا علي موسي الرضا
ريخت مامون زهر قتاله به کام اقدست گشته اي زآن زهر بي جان يا علي موسي الرضا
چون گزيده مار در حجره بپيچيدي بخويش هر زمان نالان وگريان يا علي موسي الرضا
از مدينه خودتقي آمد چواندر شهر طوس در برت آن نورتابان يا علي موسي الرضا
سر نهادي برسر زانوي فرزندت جواد ازشرارزهر سوزان يا علي موسي الرضا
گاه جان دادن سرت بودي به دامان پسر اي خديو ملک ايمان يا علي موسي الرضا
ليک معصومه نبودي خواهرت ، کاندرغمت او کند گيسو پريشان يا علي موسي الرضا
همچنان(آهي) بگو در روز وشب با خون دل اي پناه بيپناهان يا علي موسي الرضا
--نقل از: ديوان آهي -جلد دوم-ص 210-211 -علي آهي -انتشارات خزر -تهران ---
فرستنده :
مـــــــــــــهـــــــــــــاجـــــــــــــــــر
دوشنبه 90/10/19
آري گمنـــــــام رفتـــي...
برايــت فرقـــــي نداشت....
مهم اين بود که معشوقــــت نامـــت را بـــداند و بــــــــــــــــــس!
امام (ره) و شهداء را ياد کنيم با ذکر يک صلوات...