شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
اينجا اتاق شعره . مشاعره چيز جالبيه. من كه خوشم مياد اينجا عضو شيد تا باهم يه محفل گرم و قشنگ ايجاد كنيم منتظرتون هستم بچه ها

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا

هلوع♥

+ نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم/ ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا..
ارزو دارم دلت از غصه ها خالي شود .... سهم تو از زندگي يك عمر خوشحالي شود
ديريست كه دلدار پيامي نفرستاد/ننوشت كلامي و سلامي نفرستاد
هلوع♥
درخت تو گر بار دانش بگيرد/ به زيرآوري چرخ نيلوفري را
آسمان بار امانت نتوانست كشيد/قرعه كار به نام من ديوانه زدند
هلوع♥
داني كه را سزد صفت پاكي/ آن كاو وجود پاك نيالايد
دوش مرغي به صبح مي ناليد/عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
هلوع♥
شبروان مست ولاي تو علي/ جان عالم به فداي تو علي
يا رب اين آتش كه در جان منست/سرد كن آن سان كه كردي بر خليل
اي مست شب رو كيستي؟آيا مه من نيستي؟/گر نيستي پس چيستي؟اي همدم تنهاي دل
هلوع♥
لاف سخن از چو در توان زد/ آن خشت بود كه پر توان زد
دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را/دردا كه راز پنهان خواهد شد آشكارا
آفرين جان آفرين پاك را/آن كه جان بخشيد و ايمان خاك را
شب است و شاهد و شمع و شراب شيريني/غنيمت است در اين شب اگر كه دوستان بيني!
شال مي بست و ندايي مبهم/كه كمربند شهادت محكم
هلوع♥
مرحبا طائر فرخ پي فرخنده پيام/ خيرمقدم چه خبر دوست كجا راه كدام
مردان خدا پرده پندار دريدند/يعني همه جا غير خدا هيچ نديدند
هلوع♥
درنمازم خم ابروي تو بر ياد آمد/ حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد
هلوع♥
روزگاريست كه سوداي بتان دين من است/ غم اينكار نشاط دل غمگين من است
تا تو نگاه ميكني كار من آه كردن است/اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است....
هلوع♥
تا تواني دلي بدست آور/ دل شكستن هنر نمي باشد
دردم از يار است و درمان نيز هم/دل فداي او شد و جان نيز هم
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد/قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم/سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور
تو سرو جويباري تو لاله بهاري/تو يار غمگساري تو حور دلربايي
تو كز محنت ديگران بي غمي/نشايد كه نامت نهند آدمي
هلوع♥
تاب بنفشه مي دهد طره مشكساي تو/ پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو
تو را من چشم در راهم شباهنگام كه ميگرد در شاخ تلاجن سايه ها رنگ سياهي وز آن دل خستگانت راست اندوهي فراهم تو را من چشم در راهم
توانا بود هر كه دانا بود/ز دانش دل پير برنا بود
الا يا ايها الساقي ادركاسا و ناولها/كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكي و خدايي/نروم جز به همان ره كه توام راهنمايي
دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود/تا كجا باز دل غم زده اي سوخته بود
بيل تل براريم دستي زدل/كه نتوان برآورد فردا ز گل
دانش اندر دل چراغ روشن است /وز همه وندر تن تو جوشن است
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد/وجود نازك آزرده گزند مباد
روز وصل دوستداران ياد باد/ياد باد آن روزگاران ياد باد
دلا تا كي درين زندان فريب اين و آن بيني؟/يكي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني
هلوع♥
دريغا حسرت ديدار با تو / بسان طاقتم جاويد نايد
هلوع♥
سر فتنه دارد دگر روزگار/ من و مستي و فتنه? چشم يار
تن آدمي شريف است به جان آدميت/نه همين لباس زيباست نشان آدميت
يار مرا قار مرا عشق جگر خوار مرا/يار تويي قار تويي خواجه نگهدار مرا
دانش و نرگس است خواسته و گل/كه به يك جاي نشكفند به هم/هركه را دانش است خواسته نيست/وآن كه را خواسته است دانش كم
ديشب صداي تيشه از بيستون نيامد/شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد
مرا عهديست با جانان كه تا جان در بدن دارم/هوادران كويش را چو جان خويشتن دانم
معاشران گره از زلف يار باز كنيد/شبي خوش است بديت قصه اش دراز كنيد
دولت عشق بين كه چون از سر عشق و افتخار/گوشه تاج سلطنت مي شكند گداي تو
در دايره قسمت ما نقطه تسليميم/حق آنچه تو پيمايي لطف آنچه تو فرمايي
ديد موسي شباني را به راه/كاو همي گفت اي خدا و اي اله
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه/هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
من به خال لبت اي دوست گرفتار شدم/چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شدم
نوبار است در آن كوش كه خوشدل باشي//كه بسي گل بدمد باز و تو در گل باشي
در اجل پرتو حسنت زتجلي دم زد//عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
من اگر كامروا گشتم و خوشدل چه عجب/مستحق بودم و اين ها به زكاتم دادند
ساعت ویکتوریا
گروه مشاعره 1
vertical_align_top