فرستنده :
زهرا
دوشنبه 92/5/28
نگاهم را بخوان...
مي دانم!
به دلم افتاده...
من را ، از هر طرف
که بخواني ام!
نامم بن بستيس، بر ديواري بلند
من ، سالهاست
دل بسته ام به طنابي،
که هروز لباس عشق، نم چشمانش
خيس ميکند!
و بر حيات خانه ي ، حياط زندگي اش پهن
مي کند!
به فال نيک گيرم...
برايـم،
به دروغ
پايت را ميکشي
وسط ، تمام بازي هاي کودکانه...
معـرکه ميگيري
و چه کودکـانه، هربار
بيشتــر بـاور ميکنـم ،
لباسهاي خيست را،
من ته کوچه!
در انتظارت نشسته ام!
فرستنده :
Mahdi Rahbarzare
جمعه 91/9/10
سحرگاهان که شبنم، آيتي از پاک بودن را به گلها هديه مي بخشد به آن محراب پاکش آرزو کردم برايت خوب بودن، خوب ديدن، خوب ماندن را
فرستنده :
رضا
يكشنبه 91/8/14
دنيا : بشکن بشکنه
آدميزاد : من نمي شکنم !
امروز اولين نشانه هاي ترک خوردگي را در آينه ديدم :
چند تار موي سفيد بر روي سر و صورتم .
دنيا چه خاموش و بي صدا شروع کردي ؛ حتي با من ...