پيام
Miss fatima
102/3/10
كيوان گيتي نژاد و
غمگيني امروز قسمتي از بقا ما دردنياست و اساسا انسان تا بوده اينگونه بود اگر دنيا را به او ببخشند فردايش غمگين فرمانروايي بر کهکشان را در سينه مي پروراند و غمگيني عضوي جدايي ناپذير از نوع بشر است که از غنائت و شکر گزاري حضرت حق و امامان همامش هيچوقت راضي و سير نشويم و تنوع خواهي در کنار غم آن نداشته و داشته از آنرا بر گزيند و به بندگي غم دنيا و آخرت مبتلا شود
كيوان گيتي نژاد و
چشم
كيوان گيتي نژاد و
والله گراميد شكفتن و روييدنت را ليلي باور ميشد باورش را اگر قانع ميشدم اين لحظات سترك بابايانب رويايي همراه است از تز مجنون ات نمنايي داشت
كيوان گيتي نژاد و
عزيزتر انجام تو مي داني بعد خدا و دركنار شما و برادر و استاد برادر و اخوان سترك و مولايم ندارم حامي قدري در عالم اينكه ميان چشم من با چشم توست آنجه سري بوده عندالاقتضا در راهرو سكوي تياتر شهر خيابان وليعصر بعد از گذشتن از پشت شيشه به همراه يار در برم
كيوان گيتي نژاد و
در پيچ پله هاي اين مجمع سالن هاي در هم تنيده بازيگران و والاكرد و از جنس شهاب السلطاني بعد أن در گشوده در مقابل مولا و امام مطلق نايب و سالار و فرمانده دشت احمر ولي حي و حيدر صالح أخرالزكام امام سيد علي حسيني خامنه اي س
كيوان گيتي نژاد و
و جمعي گرد آنكه تصوير حقيقي آن به يمن برداشت و ضبط ذهن و دوربينهاي حاظر عيني در عالم عيني و به موازات عالم حپروت و روياي صادقه كه گويي در آن لحظه بوده اكنون در رويا از سر دواندم به يكباره در تو آشنا به اشاره قرآن و حافظ ادقرا آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند اآيا بود نظري به ما كنند
كيوان گيتي نژاد و
و اين شد كه اين مجاهدت در ما عشقي جاويد شد و رشد نمود و تبلور داشت و محنت به وزيدن گرفت و نور تجلي به وزيدن درآمد حالا وقت غيرت و بيعتيست سترك كه هميشه مرا به تو و ديدنت بشارت و وعده داده
كيوان گيتي نژاد و
از تو مي خواهم مثل پايان آغاز كه يك شب به روياي من تجلي داد و اغنيا و ياران و هم خانواده ام را بشارت و بقا و موجوديت آنچه نهان بود و گمنام كه مرا بارها به جرم توهم به ديوانه خانه راهي داشت مرا قولي بده كه غيرگان چه مادر چه پدر همسر و فرزند و برادر و دوست و چه آنانكه خون جگر مرا جاري ذردن
كيوان گيتي نژاد و
مرا و أنجه شما مرا لايق ان داشته ايد به يگانگي عشق به تبلور زهد تبرع و تقدسي که در آرمان و باور مولايم بر من ساختيد ببينند آنهمه بهتان و توهم حيرت را به نگاه تصديق تزرع به حکم تعلم و تعهد و تشهد و تقرب و تدين و بيعت مداري که من جز ساتع شدنش بر نماي بيرون داشته اي نبود باور کنند
كيوان گيتي نژاد و
اللهم الصل علي محمد و أل مجمداللهم الصل علي محمد و أل مجمد يا بگذار يک شب با آرزوهايم قافيه تنهايي را به تکلم وحدت و شهامت و رشادت باقي حاظر جويم و طلب يار خراساني را به هواي آنچه او از تمام خواهش و روايت نداشته هايي که عمري عاشق حس و دچار داشتنش را بي(بروا از اينکه مرا به توهم. و زياده خواهي متهم سازند در يک شب بر من بتاباند مرا به آن کلت نقره اي و ياران همراه دل و جان کنار
كيوان گيتي نژاد و
جانان و رسيدن به محبوبي که در عالم رويا بود من در عالم حي و عيان مي ديدم من آنچه توهم باقي و جاري در روانم بود استاد و من عين يقين مي شما دم مني که همواره آرزو داشتم مقام و جايي بود که به يمن آن آرزوهاي کودکانه اي که هنوز چون همياري و همراهي دو يار هموار همراه مي جستم در حالي که مي دانم آنقدر نهيف و بي آبرو بي عزت شده ام که خيال رهايي از
كيوان گيتي نژاد و
آنچه تلعللع شياطين بود بر روان و حال زارم که به ارادي از اسارت يک بخشش و يک آرزوي و يک بخشش و يک تعهد و يک جان دوباره يک ترحمي سن
كيوان گيتي نژاد و
سترک است بر من و آنچه تمنا مي کنم از بر ر يي يک خنده از ردي ترحم و يک روي به قيمت سنگ(باي قزوين در من تداعي يافت شده خود بر آن واقف و شاهد و عريان نمايان و اعلام ميدارم ولي مي دانم هميشه بدر برايم که کوچکترين و بلاي آسماني فرزندي بود م شز و بر رو و بر از افکار کودکانه که در نيمه عمر هم هنوز به آن فکر مي کنم آرزوهاي کودکانه که ياران را به اوف سردادن انداخته
كيوان گيتي نژاد و
يقين دارم که در يک باميان و آغاز دوباره ميشود داشت عيان که ارزويش به عقده نماند بز سر دل اين بلاي سترک آسماني بر دل وامانده و خسته اما هنوز از روياهاي کودکانه دست برنداشته اگر ميشد خود را در کسوتي که همه مي دانند آرزوي داشتنش را حتي به قدر يک سکانس شبانه و تا سحر مرا براي هر آنچه استقامت و جرعت و بايمردي ميشود از کفته ياران تعبير کرد
كيوان گيتي نژاد و
آيا ميشود چون آن شب ده سال &گذشته اينبار در برابر عيان آنانکه نابودي و اسارت دائم مرا در سرداشته و آنانکه مرا لايق اينگونه آرزوهاي مجال در توهمي سخت مي نداشته به عينه ببينند اين حيدري بود که مي &گفت داستانهاي رويايي خود که با چند يار مسلح و همراه
كيوان گيتي نژاد و
به شوق رسيدن به رخسار يا خراساني و سلالگان باصر و قادر حي و منتهاي بخشش و عزت که تحمل داشتن برادر و شاگردي کودک و با آرزوهاي کودکانه کم بها اما عمري آرزوي بودن در آن لحظه از بحر آنهمه تهمت و بيان کم بود لياقت بر من ساتع و ايستاده و حاظر بود يافته بودند بينند که من را به عزت و جايگاهي در قامت يک حيدري همراهي مي کنند
كيوان گيتي نژاد و
و مني که با همه شوق برخواستن و راهي شدن در روزي که عمرم را در رويايي که بتوانم روزي آنقدر لايق شوم که بر آستين و کمر سلاحي همچو آرزوي قلبي برداشته و آويز کنم در حالي که دويار همراه دارم و جاني که همه مي دانيم از بي عشقش تنها براي حس حالي که. ر کودکي و حين آرزوهايم به آن داشته همواره دلداشتا و دلداده بودم
كيوان گيتي نژاد و
شايد لياقتي باشد که بتوانم بر دوست و دشمن عيان کنم آنچه که از روي تبلور بي لياقتي تا سر حد کف خيابان چسبيده بر بام بي هويتي و بي ارزشي و بي لياقتي و ترد و دور ريزي و کم کردن سايه عوضي چون من تا انتهاي ظلمت و فراموشي در برزخ بازداشتگاه و سيه چاله اي عظيم بر کف موازا/يکش منتظر عاقبت کرده هاي بشيمانيم رسيده بودم
كيوان گيتي نژاد و
حالا چه شده که اينگونه با عزت و شوکت و کسوت در بي يک جمع حافظ و حارث و همراه به سوي جايي ميروم که خاطره اي جز بي آبرويي و عدم جرات نمايان شدنم بر من نبود و آرزوي يک ذرجه بخشش تا بتوانم لااقل بر بي آبرويي و بي هويتي آزاديم را بجويم اينگونه چه حالي و چه وصعي و چه گردش دوار اتفاق افتادهه اين حزب اللهي ترمز بريده اي
كيوان گيتي نژاد و
را كه دل شفاعت يار حيدري و ثاني خويش داده ام اينگونه خوشحالي كه تا امروز در اين دهه و اندي گذشته درنوهمم متبلور واقعي تربود و مانديم الان هم درپي لظف اللهي كه افزون گشته برقامت بيعتيست اللهي و ولايي به يقين دارم در اينجا خظ اينبار حسبي الله مشكف اين قول اللهي و انقلابي ست كه تبلور عيني و في الحاليست