پيام
+
نمي دونم کجا بود، صداهاي بلندي مي اومد...<br>ماشين بزرگا آروم آروم وسط خيابون ميرفتن و همه دنبال اونا راه ميرفتن و هي گريه ميکردن...<br>پشت ماشينا يه جعبه هايي بود که روي همچيده شده بود و با پارچه پوشونده بودنشون...
*صبا*
91/3/16
معصومة الزهرا
سلام خاله ها و عمو ها... ادامه اش تو وبلاگمه ...http://zahra91.parsiblog.com/Posts/2/%D9%86%D9%87%D8%B6%D8%AA+%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%87+%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%AF.../