شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
سلام دخترا، سلام پسرا نبايد حتما يه داستان نويس معروف باشي که بياي اينجا. نبايد حتما يه نويسنده انچناني باشي که بياي اينجا کافيه زلال باشي کافيه با جنبه باشي. کافيه ماجراجو باشي

پيام‌هاي اتاق

ساعت دماسنج
+ آهاي 17 نفري که اومدين اينجا خوب مطلب بنويسي. باور کنيد من هر کي رو نقد کردم يه نويسنده خوب از کار در اومده. تا زنده ام از وجودم استفاده کنيد@};- =)
الان اين شمايي :| بازيگر فرار از زندان نيست !!!
نمي دونم. زندان نرفتم که. قسمت نشده توفيقشم نداشتم:-D
+ *چهل شب ماه پشت ِ آسمان خزيد خجل زده ز دردهايت فقط تماشا ميچيد هزاران بار براي زينبت در سکوت جان داد هر بار که او ياد ِ سرت بر نيزه مي افتاد*/////////////////////////////شعر هم نقد ميکنيد ؟؟؟؟؟؟؟؟
به مضمون شعر کاري ندارم که باارزش هست در جاي خودش. اين شعر از نظر قافيه و وزن مشکل داره. يا شعر سپيد بگيد يا اگه شعر رو در قالب مي آريد، فرمول رو ياد بگيريد. کار سختي هم نيست. کتاب همشهري مون محمد کاظم کاظمي رو پيشنهاد مي کنم به نام روزنه
+ همه مي خواهند بنويسند ولي هيچ کس نمي داند چه بنويسد ! (اين خيلي مهمه چي نوشتن ) ؟ درسته ؟
بله. خوب نوشتن اول از همه دقت کردن مي خواد. مثلا تا من ازت انتقاد مي کنم ميگي، قشنگ نبود و اصلا فکر نمي کني هدف من از اينکه با نوشته شما سروکله مي زنم چي هست. نمي خوام خودمو نشون بدم. مي خوام راهتو زودتر پيدا کني و سرگردون نباشي
ممنون از اينکه نقد کرديد : ) من مزاح کردم خواهر @};-
خوبه برادر! مزاح با نامحرم از نظر شرعي اشکال دارد.
مزاحي که به قصد مفسده باشد بله .. در هرصورت ممنون ديگه تکرار نمي شود

shamim2

+ اي بي پناه شده با توام كه تمام قلبت را باخته اي دارايت كه چيزي نيست باتوام كه بازنده اي چون دلت جا مانده جايي ميانه ي بودن و نبودن مسئله تو هستي نه هيچ چيز ديگر خدا ما را كفايت ميكند بگذار انگونه بد باشند كه ميتوانند ما انگونه ايم كه خدا ميخواهد و او هست خدا با ماست از چيزي نميترسم

shamim2

+ نميشود دوستت نداشته باشم که بزرگي خب کوچکي من کجا وبزرگي تو کجا وقتي بزرگي تو براي غير تو جايي نگذاشته حق با همان رفيقي يست که ميگفت حتي آنان که جز تو را ميجويند جز تو را نميجويند به اسمت خودت نميشود دوستت نداشته باشم

shamim2

+ گوش وارهايت گوش ميکني؟ حرف ها من را ميشنوي؟ بانو چه قدر هستي در دل آشوب من حالت خوب است روز هاي بدون من خوش مي گذرد؟

shamim2

+ بعد بگيد بنويسيد من اين همه با ذوق نوشتم كسى لايكم نكرد اصلا قهرم ديگه نمينويسم
shamim2
بازم به آقا رضا
+ دوستان سلام... آفرين نوشته هاي قشنگي بود

shamim2

+ پنچره را باز کن بانو هوا پر از من و توست من و تو که بدون هيچ ترسي راه ميريم حالا بگذار همه ما را ببينند من اين هوا را تنها با تو دوست دارم بي تو هيچ چيز اين دنيا را جدي نميگيرم...!!!

shamim2

+ داشتم زندگيمو ميكردم اومدي حالمو عوض كردي اين همه راه و اومدي كه بري كه خرابم كني و برگردي؟ همه چيز خوب بو قبل از تو عشق با من غريبگي ميكرد يه نفر داشت با خودش تنها زير اين سقف زندگي ميكرد

shamim2

+ هنوز حرفهايم را لاک ميگيرم هنوز هم غلط املايي دارم هنوز دلتنگ ميشوم براي نبودنت بودنت هيچ وقت عادي نشد چطور به نبودنت عادت کنم؟
چطور به نبودنت عادت کنم؟
shamim2
نميدونم چطور؟

shamim2

+ بانوي من... برايت فال بگيرم بانو؟ تو اصلن جواب من را هم نميدهي شب يلدا صداي من بغض هاي طولاني... و صندلي لهستاني تنها من يک دقيقه بيشتر قدم خواهم زد در خياباني که انتهايش سردگمي از دوري توست دلت به حالم نميسوزد؟! برايت فال بگيرم بانو؟
بسيار زيباست بانو
shamim2
ممنون مرسى مگه اينكه شما بهم اميد بدى
تو به اميد نياز نداري.. بنويس و دنيا رو از چيزي که تو ذهنت مي گذره خبر کن... به همين سادگي

☂sajjad69

+ چي ميشه به اينا گفت؟؟؟؟/
دچار شده به جنون جواني
+ مار يک روزگرم بهاري بود، شقايق ها فرش سرخ خود راگسترده بودند. آنقدر زيبا که زن و مرد جوان را وسوسه مي کرد کودک خود را به آغوش بکشند و در ميان آنها بدوند. ساعت ها به خنده و بازي گذشت و پاهايشان از گردش روزانه بي رمق شد. کنار موتورسيکلت خود برگشتند. فرشي را از داخل خورجين آن درآوردند و روي علف هاي نرم اطراف انداختند. نشستند و سفره ساده اي را که حاوي غذاهاي آماده بود پهن کردند. به جز خانواده کوچک آن
داستان مار و رحمت در وبلاگم منتظرتان هستم
ساعت ویکتوریا
گروه داستان بگو ... تا بشناسي... تا بشناسن...
vertical_align_top