شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام‌هاي ارسالي

ساعت ویکتوریا

شعر.

+ اي دوست خريدار وفايت هستم شرمنده اين لطف وصفايت هستم آن لحظه که قلبت به خدا نزديک است يادآر که محتاج دعايت هستم

شعر.

+ شب آرزوهاست آرزو ميکنم به تمام آرزوهايت برسي اگه تو اين شب دلت شکست يادي از ما هم بکن

شعر.

+ در اين دنياي دَرَندَشت<br>هر چيزي به نحوي بالاخره زندگي مي‌کند.<br>باران که بيايد<br>بيد هم دشمني‌هاي خود را با اَرّه<br>فراموش خواهد کرد.
شعر.
سلام ممنون

شعر.

+ بخدا گفتم: بيا جهان را قسمت کنيم، آسمون واسه من ابراش مال تو، دريا مال من موجش مال تو، ماه مال من خورشيد مال تو ... .<br>خدا خنديد و گفت: بندگي کن، همه دنيا مال تو ... من هم مال تو ...
شعر.
سلام ممنون از توجه شما

شعر.

+ تو اسمون هميشه از يک ارتفاعي به بعد ديگه هيچ ابري وجود نداره ،پس هر وقت اسمون دلت ابري بود ....با دنيا نجنگ فقط تا مي تواني اوج بگير.....
شعر.
91/2/30
شعر.
ممنون

شعر.

+ نيازي از سر احساس خواهم / برات کربلا از ياس خواهم<br>به حق پهلوي بشکسته ي او / طواف مرقد عباس خواهم . . .<br>.
*ياس*
91/2/27

شعر.

+ ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم / مامور براي خدمت زهرائيمروزي که تمام خلق حيران هستند / ما منتظر شفاعت زهرائيم . . .يا زهرا(س)
*ياس*
91/2/27

شعر.

+ زندگي ساعت تفريحي نيست که فقط با بازييا با خوردن آجيل و خوراکبگذرانيم آن راهيچ مي داني آياساعت بعد چه درسي داريم؟ زنگ اول ديني آخرين زنگ حساب!
*ياس*
91/2/26

شعر.

+ __________€€€€€€€._..-?*°*?-.._ ~~~*°*~~~<br>~~~ _..-?*°*?-..~~~~ _..-?*°*?-.._<br>_..-?*°*?-..__..-?*°*?-.._<br>بوي باران, بوي سبزه, بوي خاک<br>شاخه هاي شسته, باران خورده, پاک<br>آسمان آبي و ابر سپيد<br>برگ هاي سبز بيد<br>عطر نرگس,رقص باد<br>نغمه شوق پرستوهاي شاد<br>نرم نرمک مي رسد اينک بهار<br>خوش به حال روزگار<br>~~~ _..-?*°*?-..~~~~ _..-?*°*?-.._<br>_..-?*°*?-..__..-?*°*?-.._

شعر.

+ شيشه ي چشم دلم مرطوب است<br>و کمي آن سو تر<br>دل دريايي تو مواج است<br>و زمين منتظر باران است<br>و من اينک دل پر موج تو را مي خواهم<br>که بريزد بر من<br>با کمي حرف و سخن<br>با کمي صوت و صدا<br>و به اندازه ي يک آينه<br>صورت ماه تو را مي خواهم<br>و نگاهي که از حادثه شوق پر است<br>و درخشيدن تو<br>بي واسطه در چشم ترم<br>و دگر هيچ به جز مهر خدا ...<br>چه خبر از باران ؟ ؟ ؟

شعر.

+ دل خوشم با غزلي تازه همينم کافي ست<br>تو مرا باز رساندي به يقينم کافي ست<br>قانعم ، بيشتر از اين چه بخواهم از تو<br>گاه گاهي که کنارت بنشينم کافي ست<br>آسماني ! تو در آن گستره خورشيدي کن<br>من همين قدر که گرم است زمينم کافي ست<br>من همين قدر که با حال و هوايت گهگاه<br>برگي از باغچه ي شعر بچينم کافي ست<br>فکر کردن به تو يعني غزلي شور انگيز<br>که همين شوق مرا، خوب ترينم ! کافي ست ...

شعر.

+ چه خبر از باران؟<br>شيشه ي چشم دلم مرطوب است<br>و کمي آن سو تر<br>دل دريايي تو مواج است<br>و زمين منتظر باران است<br>و من اينک دل پر موج تو را مي خواهم<br>که بريزد بر من<br>با کمي حرف و سخن<br>با کمي صوت و صدا<br>و به اندازه ي يک اينه<br>صورت ماه تو را مي خواهم<br>و نگاهي که از حادثه شوق پر است<br>و درخشيدن تو<br>بي واسطه در چشم ترم<br>و دگر هيچ به جز مهر خدا<br>چه خبر از باران ؟ ؟ ؟

شعر.

+ گمشده اين نسل اعتماد است ن اعتقاد اما افسوس که نه بر اعتماد اعتقاد است و نه بر اعتقادها اعتماد

شعر.

+ يک پدر بخشنده آب و گل است / يک پدر روشنگر جان و دل است<br> ليک اگر پرسي کدامين برترين / آنکه دين آموزد و علم يقين<br> روز و هفته معلم بر همه ي معلمان مبارک باد .

شعر.

+ پسرک جلويش را ميگيرد و با التماس ميگويد:<br>خانم! تو رو خدا يه شاخه گل بخريد!<br>زن در حالي که گل را از دستش ميگرفت<br>نگاه پسرك را روي كفش هايش حس كرد<br>چه كفش هاي قشنگي داريد!-<br>زن لبخندي زد و گفت:<br>برادرم برايم خريده است<br>دوست داشتي جاي من بودي؟؟<br>پسرك بي هيچ درنگي محكم گفت : نه !<br>ولي دوست داشتم جاي برادرت بودم<br>تا من هم براي خواهرم كفش مي خريدم .<br>
درب کنسرو بازکن برقی
شعر.
رتبه 0
0 برگزیده
25 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
شعر. عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top