پيام
+
يا بقيةالله آجرک الله
ديده شددرياي
اشک وعقده ازدل وانشد ماه گم گرديد وامشب هم اجل پيدا نشد
انچنان کاندرجواني قامت من گشته خم روزپيري هيچ کس اينگونه قدش تا نشد
تاسحرشب رابه سربردم به حال احتضار هيچکس حتي اجل حال مرا جويا نشد
روزروشن خانه ا م را ازجفا اتش زدند اين چنين بي حرمتي باخانه اعدا نشد
بهرذي القربي مودت خواست قرانت ولي جزبه قتل من ادا حق ذوي القربي نشد
کشته گشتم بارها ازخانه تا مسجد ولي شادمانم که سرموئي کم از مولا نشد
همسري چون من به راه شوهرخود جان نداد کودکي چون محسنم قرباني بابا نشد
بررخ پوشيده ام اثار سيلي نقش بست من که رويم باز پيش چشم ناب