پيام
+
بيا و پاي غم هايت در دل من بنشين
در غروب آمدن پاييز، به ناگاه مهر ِ بي ترا به ياد آوردم،
اشک شد به چشمانم
خنده هاي پيچيده در خاطرات کودکي مان؛
"تو" در زمان گذشته
متوقف شدي،
اما در هر حال ِ من تکرار مي شوي ...
تولدت مبارک
رهگذرم
96/8/16
*ري را
من هنوز جان ميدهم براي عکس دونفري کودکي مان، من با چشم هاي خواب آلود و موهاي بهم ريخته، تو مرتب با چشمان ِ گرد شده ي به عادتت! سرمان را بهم چسبانديم و دست هايمان را مچ کرده ايم يک عکس دوست داشتني اما غم انگيز؛ خيلي وقت است که به آن عکس نگاه نکردم ...
*ري را
بگذر، بگذار از او برايت بگويم ديگر آن کودک کوچک نيست که سر الفبا ياد دادن به گريه بياندازمش، بزرگ شده ست خيلي بزرگتر از من، پشت من ميايستد هرکاري بگويم برايم مي کند اما هنوز همان طور سربه هوا است، او است ديگر! امشب ديدمش لباس سياه محرم را پوشيده بود به رويش لبخند زدم، براي ديدنش بايد سرم را بالانگه دارم خيلي قد بلندتر از من شده است، مثل هميشه سر به سرم گذاشت ...
*ري را
از اوي ديگر چه بگويم مي خندد و گريه مي کند، غم نبودنت بيچاره اش کرد. ميگفتم ديگر اوي سابق نمي شود، درست گفتم، خوب است اما ديگر مثل گذشته نيست . دلم براي گرد کردن چشمانت و خنديدنت و چال دو گونه ات تنگ شده است، انصاف نبود که تنها يادگاري، تنها دلخوشي ام را از من بگيري؛ تنها غم خود را براي من گذاشتي ...
*زهرا.م
وقتي نوشته هاتو ميخونم بيشتر از قبل خوشحال ميشم براي قبول شدنت تورشته ي ادبيات ..:)
*ري را
{a h=Patoghedokhtarha} زهرا.م{/a} ممنونم زهرا :) @};-