شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

آموزش پیرایش مردانه اورجینال
+ [تلگرام] بسم الله الرحمن الرحيم سکانس اول : - مهدي ؟! سلام - جاييم بهت زنگ مي زنم . - نه نه ! قطع نکن ! مهدي بدبخت شدم ! - چي شده ؟! صداي گريه آلود و حزن انگيز من : بنزين ... ! - مگه ديروز نرفتيم با هم باکتو پر نکرديم ؟! با گريه ي تمام : چرا ولي نمي دونم يهو چي شد درجه بنزينم اومده رو اي ! - گريه نکن حالا ؛ لوکيشن برام بفرست دارم ميام . دقيقا يک ساعت و سي و هشت دقيقه ي تمام طول کشيد تا با موتور که سريعترين حالت ممکن ِ ترافيک قفل شده ي ساعت شش به بعد است از ميان همت و باکري و ستاري و حکيم و رسالت ، خودش را بيرون بکشد و برسد به من که نشسته بودم در ماشيني با در هاي قفل شده و سرم روي فرمان بود . به شيشه زد : - رسيدي ؟! - نه تو راهم اين که ميبيني پيغامگيرمه ! با همان صداي گرفته : نمکدون :| - پاشو ببينم ماشين نو چش شده ؟! استارت زد ؛ بعد يک نگاه توام با حسرت ، غم و التماس به من انداخت : - خاموش کرده بودي ؟! - خب آره ... - ماشينت خاموش بود :| - خب اشکالش چيه ؟! - بيا اين درجه بنزين رو ببين - عههه ! چيکارش کردي ؟! اومد بالا ! فول شد يهو که دستش محکم به پيشانيش برخورد کرد ؛ تو نمي دوني ماشين خاموشه ، آمپر هاش ميوفته پايين :| سکانس دوم : ظاهرا يکي از فيوز ماشين سوخته بود و از حرکت ايستادن مساوي بود با در خيابان و سرما ماندن و هل دادن ، در به در به دنبال يک لوازم يدکي ... ! دم در مغازه خاموش کردم تا بتواند کارش را بکند . کارش تمام شده بود و مي خواستيم راه بيوفتيم . - مهدي ؟! - چيه ؟! -بدبخت شديم ! با هول و ولا به کنار شيشه ي سمت من آمد ؛ چي شده ؟! - چراغ چک ! چراغ چکم روشنه ... - ببينم ؟! چي شده ؟! کو ؟! - بيا ببين ! باز هم همان دست بيچاره که گمانم بعد از ضربه ي اين بار به سرش ، از سي و دو جا شکست ! - اين چراغ ترمز دستيته :| يعني بالاس ! بعد با يک غرغر زير لب سوار ماشين شد که : من نميدونم تو اين آموزشگاها چي ياد شما مي دن ! سکانس سوم : به زحمت يک جاي پارک پيدا کرديم و بعد از بيست دقيقه ي تمام در مقابل چشم هايي که از دقيقه ي چهاردهم از مغازه بيرون آمده بودند و تماشاي ما را به بازي پرسپوليس ترجيح داده بودند ، عقب و جلو کردن بالاخره وقتش رسيد که دنده را خلاص کنم و دستي را بکشم . همين که آمدم سويچ را بچرخانم و بيرون بکشمش صداي خشمگينش بلند شد : - کاپوتت کجاست ؟! با توجه به تمام دعوا هاي طول مدت اين بيست دقيقه و داد و بيداد هاي مهدي در ماشين ، با ترس و لرز خاصي دستم را دراز کردم درست به جلوي فرمان و انگشت اشاره ام را نشانه رفتم : - اينجاست اين بار وقتي به پيشانيش کوبيد ، گمانم از صدايش پرنده هاي کل محله پرواز کردند : - اينجاست ؟! نابغه ! کاپوتت دقيقه جلو پارکينگ اين ياروعه !!! :| گمانم کم کم دلم دارد به حال آن سوختگي درجه سه ي پيشانيش مي سوزد ! مهدي دق نکند ، صلوات ! #س_شيرين_فرد
اعتراف نمي‌خواد بکني :D
درب کنسرو بازکن برقی
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top