شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
يکي از امامان بسيار مظلوم ما که در ميان شيعيان هم از غربت خاصي برخوردار هستند امام هادي عليه السلام هستند. امام هادي عليه السلام يکي از امامان جوان ما هستند که مدت امامتشون 34 سال بوده آن هم در آن خفقان شديد مقاومت کردن به مدت 34 سال و انجام رسالت نقش بسيار کليدي را ايفا فرموده اند در پيوند دادن گذشته ي تاريخ اسلام با آينده اي که در واقع نزديک به دوران غيبت آقا امام زمان عليه السلام بود. مدت رسالت ايشان در زماني بود که شيعه داشت به بلوغ خودش مي رسيد بلوغي که بتونه روي پاي خودش در زمان غيبت بايسته و با تکيه به علم و انديشه و فقه فقها مسير خودش را ادامه بدهد تا امروز که مقدمه سازي ظهور حضرت فراهم بشه.يکي از يادگاري هاي بسيار برجسته ي امام هادي عليه السلام که بايد گفت اين يادگاري در ميان تمام رواياتي که از ائمه ي هدي عليهم السلام براي ما باقي مونده منحصر بفرد است زيارت جامعه است.سعي ميکنم در اين اتاق شرح اين زيارت پرمحتوا و بعضي از احاديث اين امام مظلوم رو قرار بدم...اميدوارم مورد استفاده قرار بگيره...درسته دهه بزرگداشت به پايان رسيده اما مظلوميت ايشان همچنان باقي است...

پيام‌هاي اتاق

چراغ جادو
+ «از حضرت امام حسن عسکرى عليه السلام روايت است که روزى مردى نزد پدرم ابى الحسن على النقى عليه السلام آمد. گريه مى کرد و مى لرزيد و مى گفت : يابن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) والى شهر پسر مرا به سبب محبت به شما گرفته و به حاجبى دستور داده که او را به فلان مکان ببرند و از کوه بيندازند. حضرت فرمود: اکنون مطلب چيست ؟ گفت : مطلب من آن است که دعا کنيد تا فرزند من از اين مهلکه خلاص شود.
حضرت فرمود: برو که پسرت فردا صبح نزد تو حاضر مى شود و خبر عجيبى را به تو خواهد داد. پس آن مرد با جمعى که همراه او بودند، مراجعت نمودند. روز بعد، پسر به بهترين صورتى نزد پدر آمد. پدرش به او گفت : براى من تعريف کن که بر تو چه گذشت . پسر گفت : اى پدر فلان حاجب مرا به بالاى کوه برد، ناگاه ديدم دو نفر نزد من آمدند که از صورت ايشان زيباتر نديده بودم ، با جامه هاى پاکيزه و بوى خوش که به کار برده بودند.
ماءمورانى که مرا به بالاى کوه برده بودند، آنها را نمى ديدند. پس آن خوش صورتان به من گفتند: چرا اين همه زارى مى کنى ؟ گفتم : مگر نمى بينيد که گورى کنده اند و مى خواهند مرا از اين کوه بيندازند و در اين گور دفن کنند. به من گفتند: اگر ما اين حاجب را از کوه بيندازيم و در اين گور دفن کنيم ، تو بر خود لازم مى بينى که بقيه عمرت را در آستان حضرت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم ) به سر ببرى ؟
گفتم : بلى ، به خدا. پس ايشان حاجب را گرفته و مى کشيدند و او فرياد مى زد و اصحابش نمى شنيدند تا آن که او به بالاى کوه بردند و از کوه انداختند. هنوز به زمين نرسيده بود که پاره پاره شد. پس اصحابش آمدند و فرياد زده و مى گريستند و از من غافل شدند. پس آن دو نفر مرا برداشته و به نزد تو آوردند و اکنون ايستاده و منتظرند که مرا به مکان تربت حضرت رسالت ببرند تا خادم آن موضع مقدس باشم.
پس با پدر خداحافظى نموده و رفت . بعد از آن پدر به خدمت حضرت على النقى عليه السلام آمد و آن واقعه را براى آن حضرت بيان نمود. در آن حين در ميان مردم خبر افتاد که فلان حاجب را گروهى عجيب آمده و از کوه انداخته اند و اصحابش او را در آن گور دفن کردند.»
ساعت دماسنج
گروه دهه ي بزرگداشت امام هادي عليه السلام در فضاي مجازي
vertical_align_top