پيامهاي ارسالي
+
*تنش عجيبي است!, که بخواهي بنويسي اما نداني دستت بايد براي نوشتن چه کلماتي به روي صفحه کاغذ حرکت کند*(salvia)@};-
*:.نرگس بانو.:*
94/6/1
قندون
خط خودمhttp://s6.uplod.ir/i/00665/j904uv13ahf2.jpg
+
حاضر نيستم با تمام دنيام عوضش کنم
حجابم مال من است
حق من است
چه در گرماي آتش گونه
و چه در سرماهاي سوزناک
نه به مانتو هاي تنگ و کوتاه دل ميبندم
نه به پاشنه هاي بلند
ميپوشم سياه ساده سنگين خودم را
تا ببرم دل از امام زمانم
و هرگاه که مرا در خيابان مينگرد
به جاي درد گرفتن قلبش
لبخندي بيايد روي لبش
يا صاحب الزمان
آقاي بي همتاي من
يک نگاه تو
مي ارزد به صد نگاه ديگران
من و چادرم از ته دل ميگوييم
2-تنها
94/5/25
+
*چقدر خوب که رضاشاه نيست تا چادر از سرم بکشد...
چقدر خوب که اينجا جمهوري اسلامي ايران است و من
آزادانه چادر سر ميکنم
براي من
همين تکه پارچه مشکي دست وپاگير
يعني:تمام زندگي
يعني: اونج زيبايي
من تمام ذوق بيرون رفتنم به همين تکه پارچه مشکي است
"عقيق"*
شاه توري
94/5/23
@};- علامه حسن زاده ميفرمايد:1)هر صبح که براي کار بر مي خيزيد، وضويي بگيريد، بعد از آن نوزده بار «بسم الله الرحمن الرحيم» را به عدد حروف اين آيه مبارکه تلاوت کنيد تا آن «وضو» تطهيرتان کند و آن «بسم الله» آفات و بليّات و شعله هاي اشتغالات جهنمي دنيا را از شما دور نمايد. 2) اين قدر به زور بازويتان متّکي نباشيد، رزق را بايد از جاي ديگر بدهند. 3) شما دائما اهل طهارت و پاکي باشيد، رزقتان وسيع خواهد شد.
+
*زندگي چيست؟ شايد حسرت ديروز , غم امروز و اضطراب فردا...
شايد دويدن براي نرسيدن يا شايد هم...
شايد عبرت ديروز, امتحان امروز و موفقيت فردا...
شايد انتظار...
اما...
من ميگويم:
زندگي يعني:
دست خدا در دستت باشد, عشقش در قلبت و يادش در ذهنت
و ديگر هيچ...
تنها, بودن او زندگيست!*(قندون)
*ابرار*
94/3/27
سعيد عبدلي
93/11/18
+
*در جلسه امتحان عشق
من مانده ام و يک برگه سفيد!
يک دنيا حرف ناگفتني
و يک بغل تنهايي و دلتنگي...
درد دل من در اين کاغذ کوچک جا نمي شود!
در اين سکوت بغض آلود
قطره کوچکي هوس سرسره بازي ميکند!
و برگه سفيدم
عاشقانه قطره را به آغوش ميکشد!
عشق تو نوشتني نيست...
در برگه ام، کنار آن قطره
يک قلب کوچک ميکشم!
وقت تمام است.
برگه ها بالا..* به طرز عجيبي از اين نوشته خوشم مياد
سعيد عبدلي
93/6/8
+
روز شهادت خانم حضرت فاطمه زهراء "سلام الله عليها" يه نفر اومد خدمت حضرت آيت الله بهجت "ره" و بهشون گفت:
آقا ، تسليت ميگم ، به حضرت زهراء "سلام الله عليها" سيلي زدند
آيت الله بهجت با ناراحتي فرمودند:
چي داري ميگي؟ الان هم به حضرت زهراء "سلام الله عليها" سيلي مي زنند!
شخص با تعجب عرض کرد: الان؟!!!! الان چطور سيلي مي زنند آقا؟
آيت الله بهجت فرمودند:
هر دختر شيعه با بي حجابي اش به حضرت
~ برگ هاي عشقه ~
93/4/8
+
*خدايا درست موقعي دستمو گرفتي که فکر ميکردم حتي تو هم صدامو نميشنوي! ممنونم خدا*@};-
*سلام, من برگشتم سري اول تصاوير سفر حج رو تو وبم گذاشتم خوشحال ميشم سر بزنيد*@};-
~ برگ هاي عشقه ~
93/4/8
+
*خدايا ...! گاهي تو را بزرگ مي بينم و گاهي کوچک ، اين تو نيستي که بزرگ مي شوي و کوچک ... اين منم که گاهي نزديک مي شوم و گاه دور ...*
رود تنها نيست
93/4/5
+
دختر كوچكي هر روز پياده به مدرسه ميرفت و بر ميگشت. با اينكه آن روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان نيز ابري بود، دختر بچه طبق معمولِ هميشه، پياده بسوي مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر كه شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شديدي درگرفت.
مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد يا اينكه رعد و برق بلايي بر سر او بياورد، تصميم گرفت كه با اتومبيل بدنبال دخترش برود.
❀حرف دل
93/4/4
*با شنيدن صداي رعد و ديدن برقي كه آسمان را مانند خنجري دريد، با عجله سوار ماشينش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل در حركت بود، ولي با هر برقي كه در آسمان زده ميشد ، او ميايستاد ، به آسمان نگاه ميكرد و لبخند مي زد و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار ميشد.
زمانيكه مادر اتومبيل خود را به كنار دخترك رساند*